|
نام محصول: دیگر تنها نیستی
غیرفعال
توضیحات محصول
نویسنده : استفانو بنی
ترجمه : محمدرضا میرزایی
یک روز آقای رمو تصمیم گرفت که دیگر به سگش غذا ندهد و او را دو روزی گرسنه نگه داشت. اما بوم او را همچنان عاشقانه و با مهربانی دنبال میکرد. وقتی که آقای رمو برای غذا خوردن سر میز مینشست، بوم نه چیزی درخواست میکرد و نه حتی نزدیکش میشد. تنها از دور و با کنجکاوی مطبوعی صاحبش را تماشا میکرد، انگار که در چشمهایش نوشته شده باشد: اگه تو بخوری، منم سیر میشم. و هر چقدر که آقای رمو از روی بدجنسی با سر و صدا و ولع لقمهها را پایین میداد، نگاه بومرنگ لطیفتر میشد. وقتی بلاخره آقای رمو به بومرنگ غذا داد، او نه از خود بی خود شد و نه هیجانزده به سمت ظرف غذا هجوم آورد، نه. تنها دمش را آرام و سپاسگزار تکان داد، انگار که بخواهد بگوید: «تو دلایل خودتو واسه غذا ندادن و گشنه نگه داشتن من داشتی، اما ازت ممنونم که امروز به یادم افتادی.» بعد از آن آقای رمو شاید از روی عذاب وجدان بیمار شد. تب بالایی داشت و بوم به مراقبت از او میپرداخت. در شب هذیانگویان از خواب میپرید و همین که چشمانش را باز میکرد با چشمان باز و مهربان سگ و البته گوشهای بلند شبیه به آنتنش روبه رو میشد. به نظر میرسید که میگوید: «ارباب! مرگ رو هم گاز میگیرم، اگه بخواد نزدیکت شه.» حس تنفر از آن عشق وصفناشدنی بوم در روح سرد آقای رمو داشت بیشتر و بیشتر میشد. سگ را چهار روز بیرون نبرد. آنروزها بوم با پنجههایش در تراس را باز و خیلی با احتیاط آنجا دستشویی میکرد، با توجه به متابلیسم بدنش بیست قطره ادرار و یک نخود مدفوع آن هم هر دو روز یک بار.
|
|