نویسنده : جین دوپرا  

   ترجمه : رباب پورعسگر

در بعد از ظهري گرم در شهر يان وود هنگامي كه السيا براي دانه دادن به پرنده هايش به حياط پشتي مي رود، ناگهان فضاي اطرافش تغيير مي كند، صداهايي ناخوشايند به گوشش مي رسد، نورهايي آزار دهنده مي بينيد، اتفاقاتي عجيب را مشاهده مي كند و سكوتي ترسناك و بعد از آن مات و مبهوت روي زمين دراز مي كشد. به عقيده اهالي به او وحي شده است و هنگامي كه مدت ها بعد، احتمال وقوع جنگ بالا مي رود، همگي گمان مي برند اين زن جنگ را پيش بيني كرده است و او را به عنوان يك پيشگو مي پذيرند.

سال ها بعد نيكي به همراه خانواده اش به اين شهر نقل مكان مي كند، در حاليكه از آن چه در انتظارشان است بي خبرند…

گزیده ای از کتاب :

نيكي از جاده ي ريوين به گرين هوين برگشت. از قبل هيچ برنامه ريزي اي براي طي كردن آن مسير در ذهنش نريخته بود؛ ذهنش درگير چيزي بود كه چند دقيقه پيش در آلونك گروور ديده بود. ولي وقتي به خودش آمد و متوجه شد در حال رد شدن از جلوي مسير سنگ ريزه اي منتهي به زمين هاي پوشيده از علف هيت مك كي است متوقف شد. ياد حرفي افتاد كه گروور زده بود –كه هيت مك كي آسمان را شكاف داد. مطمئنا حقيقت نداشت. ولي چيزي كه گروو ديده بود شايد نشانه اي از شرارت بود. به نظر خانم بيزان هم آن مرد مشكوك و احتمالا عجيب بود.