نویسنده : طه رسولی

بخشی از این کتاب : 

سارا با ترس و لرز پرسيد: «شما سهراب سپهري هستين؟»

جوان چند لحظه‌اي از تعجب دهانش باز ماند و گفت: «بله، من رو از کجا مي‌شناسي؟»

سارا با هيجان پاسخ داد: «همه شما رو مي‌شناسن! يعني بعداً مي‌شناسن. بعداً شما به يکي از معروف‌ترين شاعرهاي ايران  تبديل مي‌شي. ديگه چيز بيش‌تري نمي‌تونم بگم. جز اينکه...»

سارا ياد جشن تولد يازده‌سالگي‌اش افتاد و ادامه داد: «البته اگه مي‌شه بعد از اينکه از دانشگاه فارغ‌التحصيل شدين يه ذره بيش‌تر به قيافه‌تون برسين! موها و ريشاتون رو مرتب کنين خيلي بهتره! اصلاً مثل همين الان ريشاتون رو بزنين! اون‌وقت سيصد سال بعد که من خواستم عکس شما رو بزنم ديوار اتاقم بقيه مسخره‌م نمي‌کنن!»

سارا مي‌دانست که از شدت هيجان يکي از احمقانه‌ترين جملاتش را به يکي از بزرگ‌ترين انسان‌هاي تاريخ گفته است.