نویسنده : ژول ورن 

   ترجمه : سلماز بهگام

ژول ورن با ظرافت و بصیرت ویژه خود به شخصیت پردازی قوی و خلق داستانی بی بدیل پرداخته و روایتی تخیلی، ماجراجویانه، پرحادثه و خواندنی را رقم زده است. نویسنده فروتنی، جوانمردی، نوع دوستی، امیدواری و پشتکار را در نوشته هایش جای داده و خواننده را به این خصیصه های نیکو فرا می خواند.

گزیده ای از کتاب :

پنج دقیقه به هشت شب و تنها دقایقی به حرکت قطار مانده بود که پاسپارتوس، بی کلاه و پا برهنه و بدون بقچه خریدهای اربابش که در گیرودار نزاع در معبد برهماییان جاگذاشته بود به ایستگاه راه آهن رسید. فیکس که از بارانداز تا خود ایستگاه، آقای فاگ را تعقیب کرده و دریافته بود که وی قصد دارد بمبئی را ترک کند، ذهنش را به سرعت متمرکز کرد و تصمیم گرفت در سفر به کلکته به تعقیب فاگ برود، چون جز این کاری از دستش برنمی آمد. پاسپارتوس متوجه حضور فیکس که در گوشه تاریکی ایستاده بود نشد، ولی کارآگاه زمانی که او داشت نزاع ماجراجویانه خود با راهبان معبد را مو به مو برای اربابش نقل می کرد، شنید.
فیلیس فاگ پس از شنیدن شرح حادثه، فقط گفت «امیدوارم دفعه بعد چنین اتفاقی نیفتد.»
و با گفتن این حرف در یکی از واگن ها سرجایش نشست. خدمتکار بیچاره هم پابرهنه و ناامید بی هیچ حرفی کنار اربابش نشست.