نویسنده : شهرام ریاحی‌فر

این کتاب حاوی مجموعه ای از داستان های کوتاه است که برشی از یک زندگی را به زبانی ساده و در قالب متنی روان به تصویر می کشند. بازداشت در یگان داستان سربازی را روایت می کند که با وجود فرارسیدن تعطیلات عید از اینکه او و دیگر سربازها را به دلیل کم کاری به سه روز بازداشت در یگان محکوم می کنند، احساس خرسندی می کند…

گزیده ای از کتاب :

باد سردی می وزد. گره روسریم را محکم تر می کنم. خودم را سفت توی پالتو پاییزه بغل می کنم. اما حریف این سرما نمی شوم. کمک می گیرم از دیوارهای پوست انداخته ای که کاهگل های تنشان را مثل زخم هایی کهنه نمایان کرده اند.

ردیف دیوارها را طی می کنم تا انتهای کوچه باریک. کوبه را به در می کوبم، دو لنگه ی در چوبی با قیژ ناله ای آرام آرام از هم فاصله می گیرند.

قدم می گذارم به هشتی. از دالان نیمه تاریک وارد حیاط می شوم. نمی دانم کاشی ها لق اند یا سستی از پاهایم است. همه چیز پیش چشمانم جان می گیرد.

بابا زیر سایه چنار ایستاده، تا مرا می بیند کتابی را در دستش تکان می دهد: «این کوفتی ها رو تو آب انبار پیدا کردم.» صدایش را بالاتر می برد: «اون پسره ی دبور بی خاصیت هم جای این که جلوت واسته، عقبت درمی آد! آره؟»

-امروز دیگه چه برنامه ای داری بابا؟

تفنگ برنواش را تکیه می کند و چند قدمی جلوتر می آید. انگشت اشاره اش را تکان تکان می دهد: «زهره! امروز دیگه دادگاه صحرایی داری!»