نویسنده : زلفی لیوانلی

   ترجمه : یاسمن پوری

داستانی به قلم یکی از نویسندگان، اهالی سینما و موسیقی دانان ترک که جوایز متعددی را به خود اختصاص داده، ماجرایی که از برخورد جوانی سنی با دختری ایزدی در پی حوادث مربوط به خاورمیانه که وجود داعش و وحشیگری های آن یکی از نقاط برجسته اش است به وقوع می پیوندد. ماجرا از زبان دوست و همکلاسی قدیمی جوان سنی که حسین نام دارد روایت می شود و سرآغاز آن با خبر مرگ حسین شکل می گیرد، مرگی که در امریکا و بر اثر ضربات چاقو به وقوع پیوسته است.

گزیده ای از کتاب :

اندیشه ام گرفتار عشق سوزان حسین و مهری بود که قلبش را به آتش کشیده بود. آیا این عشق ها فقط در مشرق زمین روی می دهند؟ آیا این عشق ها هم نوعی حرصه بودند که عاشق را هلاک می کنند؟ آیا لفظ «همه چیز از عشق است» در جهان انسان های بی شور و هیجان، همگی شبیه هم، بی هویت و منفعت طلب مفهومی دارد؟ به شور عمیق حسین حسادت می کنم. می خواهم بدانم این سودای غریب که دلیل خلق مصرع هایی چنین زیبا بود و سرانجام او را همچون مجنون به وادی نیستی کشانید، چیست. ملک ناز هنگام خواندن این مصرع ها چه احساسی داشت؟ عاشقی ملتمس در برابرش بود و چنین می گفت: «تو به قدرت رستم دستان، من بیچاره ای ضعیف/ قادر تویی، بینوا منم/ مضروب تیر عشقت منم.»

این اشعار غرور زنانگی دختر بینوایی را بازمی گرداند که در گوشه ی چادری محقر روزگار می گذراند. او دیگر یک قربانی نبود. به معبودی بدل شده بود.