نویسنده : جورج ساندرز 

   ترجمه : شیما آبیاری

رمان حاضر با سبک و محتوایی خاص دربارۀ رئیس جمهور اسبق آمریکا است که پس از درگذشت پسرش به آرامگاه او می رود و به مرگ فرزندش فکر می کند و خواننده را با صداهای متعدد به سفری به باردو (فضایی بین مرگ و زندگی) می برد.

گزیده ای از کتاب :

تحقیر کردن شوهر یا پدر اون زن در مقابل دیگران خیلی لذت بخشه. خبر تصرف اون زن و بی آبرویی اون مرد، همه جا پخش می شد و همین باعث می شد رفتارشون بهتر بشه چون می دونستن اگه بخوان حرف زیادی بزنن و یا نافرمانی کنن، عاقبت شومی در انتظارشون خواهد بود و زنان و دخترانشون سهم تفریح شبانه من میشن؛ به همین خاطر مردان سیاه پوست حاضر بودن هرکاری را که من دستور میدم انجام بدن. وقتی دستور کاری داده می شد، همگی داوطلبانه به سرعت تمام اون کارها رو انجام می دادن و با اون چشم های زرد خسته به من نگاه می کردن تا امنیت و رهایی دخترانشون رو در چشمان من ببینن. روش من باعث شده بود سیاه پوست ها با من از در دوستی وارد بشن و با خودشون دشمن بشن.

در حالی که ستوان در کمال ناباوری و بی حیایی از داستان تجاوزها و وحشی گری هایش حرف می زد، بدنش مثل استوانه ای به سمت بالا حرکت کرد. هرچقدر که بلندتر می شد لاغرتر هم می شد، با این حال هنوز هم صداش رسا و محکم به گوش می رسید. وقتی حرف هاش تموم شد، دوباره به اندازه قبلی خودش برگشت؛ به مردی تبدیل شد که لباس های زیبایی به تن داشت ولی یه دندون سالم هم توی دهنش نمی شد پیدا کرد.