نویسنده : لیز فنتون ،لیزا استینک 

   ترجمه : سوسن جلیلی

داستان سه دوست ميانسال به نام هاي كلر، جسي و گابريلا كه بعد از آشنايي با يك شعبده باز و شنيدن ادعاهاي او مبني بر سفر در زمان، در عين ناباوري براي جبران اشتباهات گذشته ي خود به ده سال قبل، يعني سن چهل سالگي، بازمي گردند و زندگي شان دستخوش تغييراتي بزرگ مي شود. اين سفر شگرف چگونگي مواجهه با مشكلات زندگي را به آن ها مي آموزد و اين سه دوست را قوي تر از پيش تربيت مي كند.

رماني جذاب و پرتعليق كه مخاطب را مشتاقانه تا انتهاي داستان همراه خود مي كشد.

گزیده ای از کتاب :

گابريلا در تاريكي بيدار شد و گويي ضرباتي به سرش كوبيده مي شد. آيا چيزي شبيه ميگرن بود؟ به خاطر پرده هاي كلفت آويزان روي پنجره اتاق هتل سپاسگزار بود، مي دانست خورشيد سوزان وگاس درد داخل جمجمه اش را بيشتر خواهد كرد. شب قبل آن ها چه موقع به سوييت محل اقامتشان بازگشته بودند؟ همان طور كه پاهايش را از لبه تخت تاب مي داد، ادعاهاي بلير، مبني بر سفر در زمان، همچون صحنه اي از يك روياي مه آلود در ذهنش جان گرفت. نمي توانست باور كند كه درگير چنين داستاني شده است. داشت به جادوي آن كسوف لعنتي فكر مي كرد كه ناگهان صداي زنگ تلفن را شنيد. به زحمت خودش را جلو كشيد تا گوشي را بردارد اما متوجه شد كه آن تلفن هيچ شباهتي به گوشي خودش ندارد. يك گوشي با مدلي بسيار قديمي كه چند سال پيش از رده خارج شده بود. او چندين دكمه را فشار داد و همان طور كه تلاش مي كرد دكمه برقراري تماس را پيدا كند، ناگهان صداي جسي از پشت خط شنيده شد.