|
نام محصول: دهلیزهای بیخوابی
ناموجود
توضیحات محصول
نویسنده : خسرو کیانراد
ناگهان همان طور که آن وضعیت حزن آلود و حضور کالبد بی جان پادشاه خود برایم بسی سنگین بود، یک آن حس کردم همان رایحه ی جادویی شامه ام را نواخت. نمی توانست عطرشب بوها و گل بوته های مرمرشک باشد. همان شمیم بی همتا بود که بارها در خیال و واقعیت به سراغم آمده بود. نادر وضعیتی از درآمیختگی سوگ و سرخوشی، یا حضور همزمان مرگ و دلدادگی. نمی دانم چه لغتی می توان برای حس آن لحظه یافت. از یکسو صدای مویه های آرام بانوان بربالای پیکر پادشاه روحم را می خراشید و از سویی آن عطر سحرآمیز از خود بیخودم می کرد. تقابل تدفین و زندگی بود. همچنان گیج بودم که برای دمی حس کردم حجم این عطر افزون شد. به خود آمدم دیدم ندیمه ی ایستاده کنارم با یکی از دستانش دستمال سپید کوچکی را مقابلم گرفته. با صدایی به آرامی نم نم باران می خواست تا آن را به شهدخت بدهم. انگار دوست نداشتم آن را از دستش بگیرم. تا آن رایحه با همان شدت، بسی بیشتر با من باشد. یعنی آن دست ها بودند، که عطرشان کاردستم داده بود؟ گُر گرفتم، همچون مشعل در دستم.
|
|