نویسنده : جرونیمو استیلتن

   ترجمه : پانیذ حسینی

مجموعه داستاني خواندني و هيجان انگيز كه از زبان يك موش روايت مي‌شود. او براي گرفتن كتابي جديد به كتابخانه مي‌رود، هنگام تعطيلي كتاب خانه است، به سرعت و با برداشتن كتاب سوار آسانسور مي‌شود و اما… او در آسانسور گير مي‌كند. در حالي كه كسي صداي او را نمي‌شنود و كتابخانه تا دو روز ديگر هم چنان تعطيل خواهد بود…

گزیده ای از کتاب :

به زودي متوجه شدم كه هيچ چاره اي ندارم جز اينكه كاري را انجام دهم كه بروس گفت. من نمي توانستم تنهايي در چادر باقي بمانم. فقط لباس و كمي آب و غذا در كوله پشتي ام داشتم. پس وسايل هايم را برداشتم و رفتم بيرون.

يكي از روزهاي بد زندگي ام آن روز بود.

سعي كردم بفهمم كجا هستم. ولي هيچ چيز مشخصي وجود نداشت. هيچ چيز در بيابان نبود غير از شن و شن.

وقتي كه موقع غروب بود، متوجه چيز آشنايي روي زمين شدم. آن دستمال من بود. اين يعني اين كه من قبلا اينجا بوده ام! بعد فهميدم كه فقط دور خودم چرخيده ام.

شروع كردم به گريه كردن و گفتم:‌ “من گم شده ام! من مي ترسم!”