نویسنده : استفانی باند
ترجمه : نفیسه معتکف
ناتالی پزشکی است که از داشتن شوهری چون ریموند احساس خوشبختی می کند، اما در ششمین سالگرد ازدواجشان متوجه می شود که همسرش قمار باز است و بعد از تماسی تلفنی درمی یابد که او بر اثر سانحه ای در بیمارستان بستری است؛ ماجرا به اینجا ختم نمی شود و ناتالی در بیمارستان از وجود دو زن دیگر در زندگی همسرش مطلع می شود. کتاب حاضر داستانی است سراسر طنز و پر رمز و راز از خشم این سه زن!
گزیده ای از کتاب :
ناتالی دستی به چشم خود کشید و گفت: «دارند به هوشش می آورند.»
سپس دستش را به طرف بئاتریکس دراز کرد و به ناچار تصمیم گرفت با زن اول ریموند سلام و علیک کند. «من ناتالی هستم. حتی در این شرایط، از دیدنت خوشحالم.»
اما بئاتریکس با او دست نداد. همان طور شق و رق ایستاد و گفت: «تو از وجود من خبر داشتی؟»
ناتالی به آرامی گفت: «البته. ریموند چندبار اسم تو را برده بود.»
بئاتریکس گفت: «خدا بابایش را بیامرزد.»
ناتالی سرش را کج کرد و گفت: «ببخشید، چه گفتی؟»
«گفتم اسم مرا قبل از همخوابی با تو برده یا بعدش؟»
ناتالی بهت زده جواب داد: «ق…قبلش. وانمود می کرد که زنش را طلاق داده.»
دهان بئاتریکس از تعجب باز ماند. گفت: «طلاق داده؟»
ناتالی وحشت کرد، اما بعد یادش آمد که ریموند گفته بود زن اولش دچار افسردگی و ناهنجاری های دیگر روحی بوده است. و به آرامی گفت: «دو سال قبل از اینکه با او آشنا شوم، تو را طلاق داده بود.»
«راستی؟ خوب، چه موقع بود؟»
ناتالی که خودش هم عصبانی شده بود، گفت: «شش سال پیش. بلافاصله بعد از آن ازدواج کردیم.»