نویسنده : ماری هیگینز کلارک

   ترجمه : مرجان رزم‌آزما

سليا كه براي سخنراني درمورد قدمت جواهرات معروف جهان و تشويق مسافران به سرمايه گذاري روي سنگ هاي قيمتي به كشتي تفريحي كوئين شارلوت دعوت شده، متوجه حضور پيرزني ثروتمند به نام اميلي كه صاحب گردنبند افسانه اي و ارزشمند كلئوپاترا است، مي شود. گردنبند نفرين شده اي كه كلئوپاترا به هنگام خودكشي در مورد آن گفته بود: هركس آن را روي دريا به گردن بياويزد هرگز زنده به ساحل نخواهد رسيد. مرگ اميلي در سومين روز سفر موجب هجوم سيلي از افكار مشوش به سمت سليا مي شود، زيرا گردنبند مشهور اكنون در دستان اوست.

گزیده ای از کتاب :

ايوان مي دانست كه مي بايست بيشتر صبر مي كرد و بعد به همه خبر مي داد كه راجر در دريا افتاد. حالا انگار همين چند دقيقه پيش بود كه ناخدا و بقيه ي كاركنان، جستجو در كشتي را براي پيدا كردن او شروع كرده بودند.

به يادآورد كه راجر چه شناگر ماهري است و عضو تيم شناگران دانشگاهش نيز بوده است. اگر او را زنده پيدا مي كردند چه؟ به هيچ عنوان نمي توانست او را مجاب كند كه به طور اتفاقي هلش داده و قصد داشته از افتادنش جلوگيري كند.

فكر اينكه راجر زنده بماند و نجات پيدا كند، چنان وحشتي در دلش ايجاد كرد كه بدنش به لرزه افتاد و دكتر مجبور شد به وي قرص آرام بخش بدهد.