بغض غزل

بغض غزل

بغض غزل

وضعیت: موجود
ناشر: پرسمان
قیمت:  
1,400,000ريال1,260,000ريال

نویسنده : فرخنده موحدراد 

 

هر دو با هم راه افتادیم ولی من دوباره گفتم: حالا اگر رها اینجا بودكه این حرف رو نمی‏زدی؟ تا فردا صبح هم هی حرف می‏زدی. نیما كه خیلی از دستم عصبانی شده بود دمپایی‏اش رو در آورد تابه سمت من پرتاب كند ولی من سریع به داخل خونه فرار كردم. به كنار دریا كه رفتیم من تا تونستم سر به سر نیما گذاشتم ولی‏خب جلوی همه حرف نمی‏زدم و فقط جلوی مامان حرف می‏زدم تاحدی كه مامان متوجه شد و به نیما گفت: ـ نیما، مامان مگه خبریه؟ ـ مامان به خدا نه، این از خودش حرف می‏زنه. من گفتم: مامان دروغ می‏گه، چشم رها رو در آورده. مامان گفت: غزل وقتی دو تا بزرگتر حرف می‏زنن تو حرف نزن. نیما گفت: آخ جان، حالت گرفته شد، پاشو برو دیگه نبینمت. ـ دست شما درد نكنه مامان! خیلی ممنون اصلاً من می‏رم پیش ‏رها دیگه هم با شما كاری ندارم! ـ لطف بزرگی در حق ما می‏كنی! ـ به من بخندید، آقا نیما ضایع نشه. از آنها دلگیر شدم و رفتم تا در كنار ساحل قدم بزنم كه سهیل‏صدایم كرد و گفت: ـ غزل، نیما چش شده؟ ـ نمی‏دونم والله، مثل این‏كه كله‏اش باد كرده. ـ یعنی چی؟ ـ خودم هم نمی‏دونم! ـ این هم یه حرفیه! ولی به نظرم اخلاقش عوض شده، این‏طور نیست؟! ـ سهیل تو واقعاً حیفی، هوش و استعداد بالایی داری چرا استفاده ‏نمی‏كنی؟ این رو كه من خیلی وقت پیش گفتم. ـ آخه من نمی‏دونستم تو خیلی پروفسوری واسه همین گفتم. ـ خوب كاری كردی! حالا اجازه هست من برم؟ ـ برو بابا، خفه كردی خودتو برو! از كنار سهیل به پیش دخترها رفتم و عسل آروم كنار گوشم گفت: ـ هی غزل چی می‏گفتی با سهیل؟ ـ هیچی بابا، توهم! ـ یعنی چی هیچی؟ ـ اَه وقتی گیر می‏دی بد گیر می‏دی‏ها، بابا هیچی پرسید چرااخلاق نیما عوض شده در ضمن تو چی‏كار داری به سهیل؟ اگر باآرش حرف زده بودم باید شاكی می‏شدی، دیگه چته؟! اصلاً متوجه نبودم كه چی می‏گم، عسل با تعجب گفت: یعنی‏چی؟ منظورت چیه؟ من كه تازه متوجه‏ی حرفم شده بودم دستپاچه گفتم: هیچی بابا،گیر نده عسل، اعصابم خرابه. عسل هم بی‏تفات به حرف من گفت: حالا راستی چرا نیما این‏طوری شده؟ ـ نمی‏دونم والله. ـ آره جون عمه‏ات تو ندونی؟ ـ عسل ولم كن تو رو خدا به اندازه‏ی كافی مامان ضایعم كرده و حالم خوب گرفته شده، تو دیگه بی‏خیال شو. ـ چه‏طور مگه چی بهت گفته؟ ـ اَه عسل ولم كن. ـ خب بابا! نوبرش رو آورده! مگه گرفتمت؟! من هم عصبانی شدم و به تنهایی به راه خودم ادامه دادم و رفتم‏ كنار ساحل نشستم، بعد از مدتی رها اومد كه ببینه مثلاً من چرا قهركردم و پیشم نشست، گفت: ـ اتفاقی افتاده غزل؟ چرا ناراحتی؟ ـ نه كی گفته ناراحتم فقط نمی‏دونم چرا بی‏حوصله‏ام. ـ شاید داری مریض می‏شی؟ مطمئنی حالت خوبه؟ ـ آره بابا چیزیم نیست همه‏اش تقصیر این نیماست. رها با تعجب پرسید: نیما؟! چه‏طور مگه؟ ـ هیچی بابا همین‏طوری. ـ می‏خوای از نیما بپرسم؟ من كه از خدام بود خیلی خوشحال شدم و گفتم: آره ر‏ها، برو بهش‏بگو كه این‏قدر من رو اذیت نكنه. ـ خب باشه، حالا چرا این‏قدر ذوق كردی؟ ـ برو دیگه. برو بهش بگو كه باهاش قهرم! ـ خب بابا تا بعد. ـ نه همین الان برو. رها كه از كارهای من تعجب كرده بود گفت: باشه الان می‏رم ولی‏تو حالت اصلاً خوب نیست‏ها. ـ اگر تو بری خوب می‏شم!

مشخصات کتاب بغض غزل

مشخصات
شناسنامه کتاب
عنوان : بغض غزل
ناشر : انتشارات پرسمان
نویسنده : فرخنده موحدراد
نوبت چاپ : 4
تاریخ انتشار : 1393
نوع جلد و قطع : شومیز - رقعی
تعداد صفحات : 470
شابک : 9789642835409
وزن (گرم) : 515
شاخه‌ها
مقالات مرتبط با محصول
مقاله مرتبط با این محصول وجود ندارد.
مرورگر شما بسیار قدیمی است!
جهت مشاهده این وب سایت به صورت صحیح، بروزرسانی مرورگرتان ضروری خواهد بود. بروزرسانی مرورگر
×