نویسنده : دانیل استیل

   ترجمه : پرهام دارابی

داستان زني به نام جيني كه بعد از مرگ همسر و پسرش، به عضويت سازمان حقوق بشر درآمده و به مناطق جنگ زده و ويرانه هاي جهان براي كمك به زنان و بچه ها مي رود. دريك شب سرد زمستاني هنگامي كه جيني به خودكشي براي پيوستن به عزيزانش فكر مي كند وجود پسر نوجوانی که آبی ترین چشم های دنیا را دارد او را به انتخابی دیگر امیدوار می سازد، پسری که گذشته ای مبهم دارد و اکنون روزگار سختی را می گذراند.

گزیده ای از کتاب :

جینی متعجب شده بود که شارلین، خاله بلو، پذیرفته بود که او برای همیشه یک آسیب دیده محسوب شود و هم چنین بدون این که تلاش نماید راه او را عوض نماید، اجازه می دهد در خیابان ها به دنبال سرنوشت خود بگردد. حالا، جینی از خود راضی بود که برای بلو کاری کرده است؛ درست مثل همان کاری که برای مردم در مناطق جنگ زده می کرد، یعنی مسیر آن ها را تغییر می داد. و بلو یک پسر سیزده ساله باهوش و زیرک بود که در یک شهر و کشور متمدن زندگی می کرد. جینی می خواست به او یک فرصت بدهد، بلو استحقاقش را داشت.