(مجموعه داستان‌های به هم پیوسته)

نویسنده : محمدجعفر حکیمی

مجموعه ای از 18 داستان مجزا و به هم پیوسته که به شکلی خاص روایت شده اند و در حال و هوای روستا، شالیزار، تردید، سفر، درد و… به سر می برند. داستان هایی متفاوت و خواندنی که ذهن خواننده را به خود معطوف می کنند و او را برای رازگشایی از کلام نویسنده به دنبال خود می کشانند.

گزیده ای از کتاب :

شاید دل به دریا بزنی و با جراتی ناآشنا داخل شوی؛ کشفی دیگر و باز و بسته شدن بی وقفه ی درهای شیشه ای و آمدن تصویر همیشه همراه خودم. این بار هم تو به دنبال چشم و آن تصویری که تنها خودت می بینی، هستی. به دنبال تمام آن کشف هایت راه افتاده ای سمت این درها و آنقدر می روی که انگار دنبال شان می کنی؛ پرسه می زنی، می چرخی و می گردی تا دیگر گذر زمان را حس نکنی تا دیگر توی سرت خالی شود از سر سفید نمکی و چه قدر شاد می شوی از این حس نکردن. دفترت را باز می کنی تا بنویسی این خیابان و این درخت های پشت هم این ردیف ویترین های نورانی و براق پشت هم:
«خاصیت بی حسی با چشم هایی تماما باز دارند.»