(سرگذشت بازماندگان جهان پهلوان رستم)

نویسنده : فواد فاروقی 

بهمن كه بعد از كشته شدن پدرش، اسفنديار به دست رستم، طبق وصيت پدر خود تحت سرپرستي او درآمده و با مهر و جوانمردي اين پهلوان رشد يافته است، پس از رسيدن به پادشاهي ايران و ازدواج با كتايون، دختر شاه كشميري، طبق نيرنگ و شايعه ي او به آتش كينه ي فراموش شده اي كه در دل نسبت به قاتل پدرش دارد، دامن مي زند و به خون رستم و وابستگانش تشنه مي شود.

گزیده ای از کتاب :

كتايون اختيار دل بهمن را از آن خود كرده بود و مي رفت تا همه اختيارها را از او سلب كند. از جواني و خامي شاه كياني سود جويد و از او برده يي بي اختيار بسازد.

او نقشه هاي پليدي را كه در سر داشت، بارها براي همسرش بازگفت، بارها آن ها را مرور كرد، خواسته هايش را به تصويب قلب بهمن رساند و تصميم گرفت تا به پيكي تندرو و بادپا ماموريت دهد كه راهي كشمير شود و دويست جنگجوي كشميري را به ايران فرابخواند. جنگجوياني كه نه در كشمير و نه در ديگر ايالت هاي هند، كسي را در شجاعت ياراي رقابت با آنان نباشد.

روز بعد زن زيباي كشميري، در فرصتي مناسب، غلام سياهش را به حضور خود خواند و با او خلوت كرد و از نقشه هايش پرده برداشت:

– دل خوش دار لؤلؤ، زمان تحقق پذيرفتن نقشه هايم نزديك شده است. كاري كرده ام كه بهمن به خون رستم و وابستگانش تشنه شود.