باور نکن تنهاییت را

باور نکن تنهاییت را

باور نکن تنهاییت را

وضعیت: ناموجود
ناشر: پل

نویسنده : فاطمه اسلامی

 

این کتاب روایتگر ماجرای پزشکی بسیار جوان به نام ملکا است که با وجود سن کمش برای برگزاری کنفرانس پزشکی در کشور ترکیه از سوی رئیس بیمارستان انتخاب شده، او تنها 25 سال دارد و قرار است در این سفر با تیرداد کیایی که رابطه ی خوبی با او ندارد همراه شود. تیرداد کسی است که دختران بسیاری را به خود جذب می کند با این وجود ملکا از آن دست دخترهایی نیست که به چنین پسرهایی توجهی داشته باشد، به ویژه این که از رفتارهای اذیت کننده دکتر کیایی نیز در امان نیست! دختر جوان دور از خانواده و در شهری دیگر زندگی می کند، او باید خود را برای یکی از مهم ترین رویدادهای زندگی اش که تجربیات فراوانی را در اختیارش می گذارد آماده سازد، پس با وجود برخوردهای دلسرد کننده اطرافیان و همکارانش تلاش می کند تا بر آن چه خواسته اش است متمرکز شود.

گزیده ای از کتاب :


آرام جلو آمد و در چشمانم خیره شد: «خیلی خوشگل شدی خانمم.»

«شما هم خیلی جذاب شدی.»

لبخند مردانه ای زد و دستش را به سمتم دراز کرد. با اطمینان و قلبی عاشق دستم را در دست های گرمش گذاشتم. فشار ارامی به دستم آورد و با هم از پله های آرایشگاه پایین رفتیم. سوار ماشینش شدیم که با گل های زیبایی تزئین شده بود. موسیقی شادی از دستگاه ماشین در حال پخش بود. دستم را بالا آورد و بوسه ای بر دستم زد.

«خیلی برام عزیزی. به زندگیم خوش اومدی.»

کیلو کیلو قند در دلم آب می کردند و از داشتنش احساس خرسندی می کردم.

زمزمه وار گفتم: «دوستت دارم تا ابد و برای همیشه.»

هر ماشینی که از کنارمان رد می شد، بوق می زد و با این کار خودش را در شادی ما شریک می کرد. بعضی با دست ما را به هم نشان می دادند. من هم وقتی بچه بودم و ماشین عروس می دیدم، با ذوق و شوق بهش خیره می شدم و به مامان و بابا نشانش می دادم.

از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. بلند همراه خواننده می خواند و هرازگاهی نگاهی عاشقانه حواله ام می کرد. من هم در جواب لبخند مهربانی به رویش می زدم. خدا او را دوباره به من بخشید و همیشه و تا ابد سپاسگزارش خواهم بود.

با صدای ماشین بغلی که مرا مخاطب قرار داده بود، به سمت صدا برگشتم: «عروس و داماد به این با حالی کجای دنیا پیدا می شن؟»

با دیدن ماهرخ که نیشش تا بناگوش باز بود و سعی داشت خودش را از پنجره آویزان کند تا دستم را بگیرد، خنده ام گرفت.

«چی کار داری می کنی. ماهرخ، یه کم سنگین باش.»

«تو بهش بگو. من هرچی بهش می گم شوهرم زن چاق دوست نداره، هی میگه سنگین باش. بابا ولم کن دیگه.»

مشخصات کتاب باور نکن تنهاییت را

مشخصات
شناسنامه کتاب
عنوان : باور نکن تنهاییت را
ناشر : انتشارات پل
نویسنده : فاطمه اسلامی
نوبت چاپ : اول
تاریخ انتشار : 1399
نوع جلد و قطع : شومیز - رقعی
تعداد صفحات : 295
شابک : 9786229933206
وزن (گرم) : 334
شاخه‌ها
مقالات مرتبط با محصول
مقاله مرتبط با این محصول وجود ندارد.
مرورگر شما بسیار قدیمی است!
جهت مشاهده این وب سایت به صورت صحیح، بروزرسانی مرورگرتان ضروری خواهد بود. بروزرسانی مرورگر
×