|
نام محصول: آخرین پر سیمرغ (دور تا دور دنیا/نمایشنامه 27)
غیرفعال
توضیحات محصول
نویسنده : محمد چرمشیر
نمایشنامه «آخرین پر سیمرغ» با اقتباس از شاهنامه فردوسی نوشته شده است. این اثر به کارگردانی «اشتفان وایلند» در زمستان 1388 در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر، به روی صحنه رفت. در این نمایش هنرمندانی چون رناته اوبرمایر، هاینسل اشپاگل، سباستین منگس، دانیلا مور، فاطمه معتمدآریا، مائده طهماسبی، پرویز پورحسینی، هدایت هاشمی، نگار عابدی و اشکان خطیبی به ایفای نقش پرداختند.
چرمشیر نمایشنامه را به دیتر کومل، کارگردان فقید تئاتر آلمان، تقدیم کرده است. این اثر قرار بود به کارگردانی کومل و گروهاش با نام «مارین باد» اجرا شود که با مرگ این هنرمند، کارگردانی اثر به وایلند سپرده شد.
چرمشیر در مقدمه خود بر این نمایشنامه ضمن بیان چرایی و چگونگی نگارش این اثر، نوشته است: «آخرین پر سیمرغ» تجربهای است از همنشینی دو فرهنگ که تلاش کردهاند، افتراقات خود را به نفع اشتراکاتشان به کنار گذارند. حتی اینک که خوانندگان ایرانی آن را به زبان خود میخوانند شاهد این درهم آمیزی خواهند بود. چرا که این متن از همان آغاز بر این باور پافشاری کرد که مخاطب غیر ایرانی نیز باید آن را بفهمد و درک کند.»
محمد چرمشیر نمایشنامهنویس و مدرس دانشگاه، بیش از 100 نمایشنامه به مرحله نگارش درآورده است. برخی آثار او به زبانهای انگلیسی آلمانی و فرانسوی ترجمه و در کشورهای آلمان، انگلستان، هند، فرانسه، ایتالیا، بنگلادش و آمریکا اجرا شدهاند.
بیش از 50 نمایشنامه از میان آثار چرمشیر، منتشر شدهاند که نام بعضی از آنها از این قرار است: «قهوه قجری»، «رقص مادیانها»، «رویای بسته شده به اسبی که از پا نمیافتد»، «کبوتری ناگهان»، «در مصر برف نمیبارد»، «میخواستم اسب باشم»، «آرامش در حضور دیگران»، «آسمان روزهای برفی» و «میبوسمت و اشک».
قسمتی از کتاب :
بیژن سه: مادر، گفته بودی ـ در جهان ـ سرزمینی است که دیوان بر هیئت زنان، راه بر آدمی میبندند. گفته بودی سرزمین آدمی همانجایی است که دل ماندگار میشود... مادر، من اکنون آن سرزمین را یافتهام، و چه باک که آن سرزمین همان سرزمین دیوان باشد. من از اسب فرود آمدهام و دیگر بر آن جای نخواهم گرفت. بگذار گرازان بر زمین بتازند و پهلوانان، فاتح سرزمینهای بسیار باشند، و من ایستاده بر سرزمینی باشم که دیوانش دل از آدمی میربایند. مادر، بگذار پسری از پسران تو بهجای شمشیر زمزمهای بر لب داشته باشد، شاید جهان با همین زمزمهٔ پسر تو، جایی شود که خون و مرگ، فاتح همیشهٔ آن نباشند.
|
|