چمن
نویسنده : فردریک دار
ترجمه : عباس آگاهی
ژانماری والز در سواحل جنوب فرانسه، در تنهایی تعطیلات خود را میگذراند. او به طور اتفاقی با زن جوان و زیبایی آشنا میشود که انگلیسی است و ظاهرا به زبان فرانسه تسلط کامل ندارد. دیدار اتفاقی ژانماری و مارژوری بار دیگر در محلی دیگر تکرار میشود و در پی آن ملاقاتهای بیشتری صورت میگیرد.
بعد از عزیمت مارژوری به کشورش، ژان ماری که دلباختة زن ناشناس شده، به نامهنگاری با او ادامه میدهد و سرانجام، دعوت وی را میپذیرد و قرار ملاقاتی در اسکاتلند میگذارد. ورود ژانماری به اسکاتلند سلسهای از حوادث عجیب را در پی میآورد که در نهایت به قتل نِویل فالکس، شوهر مارژوری میانجامد. در صحنة قتل، بر روی چمن پارک، جسد مردی بر جای میماند که به ضرب گلوله کشته شده است.
گلولهای که از تپانچهای خارج شده که ژانماری با آن شلیک کرده است. ژانماری که تصور میکند برای دفاع از مارژوری، همسر او را به قتل رسانده، ناگهان با چهرهای متفاوت از زن محبوبش روبهرو میشود. مارژوری ابتدا او را از خود میراند و سپس حتی منکر آشنایی با وی میشود.
معمای پیچیدة داستان تا آخرین صفحههای کتاب ناگشوده میماند... تا زمانی که بریت، بازرس پلیس، پرده از آن بر میدارد....
قسمتی از این کتاب :
«فاجعه در سطح زمین روی داده بود. مارژوری از جا برخاست و با دقت به اطراف خودش نگاه کرد. همه چیز کاملا ارام بود. به خاطر غوغایی که از تئاتر هوای آزاد برمیخاست، هیچ کس چیزی ندیده بود. به علت گودی محلی که در آن بودیم، هیچ کس هیچ چیز ندیده بود.
باور نکردنی به نظر میرسید و با این حال واقعیت محض بود: من مردی را در یک باغ ملی، زیر نور آفتاب، در حضور نزدیک به هزار نفر، به قتل رسانده بودم. یک بار دیگر به کاریکاتوری فکر کردم که مردی به دار آویخته را در میان میدانی نشان میداد. مارژوری دستور داد: «زود از اینجا بریم.»
من همچنان تپانچه را در دست داشتم. او مچم را تکان داد تا آن را باز کنم. او بر اعصابش مسلط شده بود و هدایت مرا بر عهده میگرفت. برای مطمئن شدن از این که چیزی را به جا نگذاشته باشیم، نگاهی به چمن انداخت. علفها در اطراف جسد پاک و مرتب بودند. من همینطور که دور میشدیم بریدهبریده گفتم: «باید پلیس رو خبر کنیم!»
او جوابی به من نداد. در مسیری که به تئاتر منتهی میشد، شانه به شانه پیش رفتیم. من، مثل وقتی که تلاش بدنی فوقالعادهای میکنیم، خسته و بریده بودم. همانند نابینایی، در کنارش پیش میرفتم و با سماجت دیوانهوار تکرار میکردم: «من یه مرد رو کشتم! من یه مرد رو کشتم! من یه مرد رو کشتم!»
بعد از عزیمت مارژوری به کشورش، ژان ماری که دلباختة زن ناشناس شده، به نامهنگاری با او ادامه میدهد و سرانجام، دعوت وی را میپذیرد و قرار ملاقاتی در اسکاتلند میگذارد. ورود ژانماری به اسکاتلند سلسهای از حوادث عجیب را در پی میآورد که در نهایت به قتل نِویل فالکس، شوهر مارژوری میانجامد. در صحنة قتل، بر روی چمن پارک، جسد مردی بر جای میماند که به ضرب گلوله کشته شده است.
گلولهای که از تپانچهای خارج شده که ژانماری با آن شلیک کرده است. ژانماری که تصور میکند برای دفاع از مارژوری، همسر او را به قتل رسانده، ناگهان با چهرهای متفاوت از زن محبوبش روبهرو میشود. مارژوری ابتدا او را از خود میراند و سپس حتی منکر آشنایی با وی میشود.
معمای پیچیدة داستان تا آخرین صفحههای کتاب ناگشوده میماند... تا زمانی که بریت، بازرس پلیس، پرده از آن بر میدارد....
قسمتی از این کتاب :
«فاجعه در سطح زمین روی داده بود. مارژوری از جا برخاست و با دقت به اطراف خودش نگاه کرد. همه چیز کاملا ارام بود. به خاطر غوغایی که از تئاتر هوای آزاد برمیخاست، هیچ کس چیزی ندیده بود. به علت گودی محلی که در آن بودیم، هیچ کس هیچ چیز ندیده بود.
باور نکردنی به نظر میرسید و با این حال واقعیت محض بود: من مردی را در یک باغ ملی، زیر نور آفتاب، در حضور نزدیک به هزار نفر، به قتل رسانده بودم. یک بار دیگر به کاریکاتوری فکر کردم که مردی به دار آویخته را در میان میدانی نشان میداد. مارژوری دستور داد: «زود از اینجا بریم.»
من همچنان تپانچه را در دست داشتم. او مچم را تکان داد تا آن را باز کنم. او بر اعصابش مسلط شده بود و هدایت مرا بر عهده میگرفت. برای مطمئن شدن از این که چیزی را به جا نگذاشته باشیم، نگاهی به چمن انداخت. علفها در اطراف جسد پاک و مرتب بودند. من همینطور که دور میشدیم بریدهبریده گفتم: «باید پلیس رو خبر کنیم!»
او جوابی به من نداد. در مسیری که به تئاتر منتهی میشد، شانه به شانه پیش رفتیم. من، مثل وقتی که تلاش بدنی فوقالعادهای میکنیم، خسته و بریده بودم. همانند نابینایی، در کنارش پیش میرفتم و با سماجت دیوانهوار تکرار میکردم: «من یه مرد رو کشتم! من یه مرد رو کشتم! من یه مرد رو کشتم!»
مشخصات کتاب چمن
مشخصات | |
---|---|
شناسنامه کتاب | |
عنوان : | چمن |
ناشر : | انتشارات جهان کتاب |
نویسنده : | فردریک دار |
مترجم : | عباس آگاهی |
نوبت چاپ : | دوم |
تاریخ انتشار : | 1394 |
نوع جلد و قطع : | شومیز - رقعی |
تعداد صفحات : | 164 |
شابک : | 9786006732336 |
وزن (گرم) : | 200 |
نوشتن نظر جدید
شاخهها
- رمان ، داستان کوتاه
- زبان اصلی
- شعر
- تاریخ،فلسفه،سیاست
- ادبیات،نقد ادبی،زبان شناسی
- قرآن،دین،دین پژوهی
- هنر،موسیقی،معماری،عکاسی
- سینما، تئاتر
- فرهنگ و واژه نامه
- روانشناسی،علوماجتماعی،تربیتی
- اقتصاد،مدیریت،حقوق
- کودک و نوجوان
- خانواده،سرگرمی،عمومی
- علمی، فنی، آموزشی
- پزشکی،بهداشت،ورزشی
- لوح فشرده (CD , DVD)
- نشریات
- نقشه،اطلس،جغرافی
- کتابهای 50 درصد تخفیف
مقالات مرتبط با محصول
مقاله مرتبط با این محصول وجود ندارد.