نویسنده : مارک لوی
ترجمه : نسرین اسماعیلی
این کتاب ماجرای دو دوست را، به نامهای آنتوان و ماتیا، روایت میکند که از دوران کودکی دوستان صمیمی یکدیگر بودهاند و بعد از ازدواج نیز رابطهی خود را حفظ کرده و روابط خانوادگی صمیمی با هم دارند. حالا هر دو از همسران خود جدا شدهاند و بهتنهایی فرزندان خود را بزرگ میکنند. ماتیا در لندن یک کتابفروشی باز کرده و آنتوان یک شرکت طراحی داخل ساختمان دارد.
کتاب «دوستهای من، عشقهای من» کتابی اجتماعی است که از دوستیهای پایدار و روابط صمیمی انسانها صحبت میکند که در همه حال کنار هم هستند و همیشه دست هم را میگیرند و یکدیگر را بلند میکنند و مسائل و مشکلات را با هم سپری میکنند.
قسمتی از کتاب «دوستهای من، عشقهای من»:
آنتوان از پنجره دفتر کارش به بیرون دولا شده بود، بهسختی میتوانست از همدستانش انقباضهای عضلاتی که در اثر خنده به وجود اومده بودند و اونو تکون میدادند و اشکهایی رو که روی گونههاش جاری میشد رو مخفی کنه. همهی اکیپش بهش نگاه میکردند. اون طرف دیگهی خیابون، ماتیا در حالی که پشت پیشخوان چمباته زده بود و همونطور میخندید، سعی میکرد یه کمی هوای تازه پیدا کنه.
آنتوان هقهق کنان گفت: امشب بچهها رو ببریم رستوران؟
ماتیا بلند شد و چشاشو پاک کرد.
– من یه کار دارم، فکر میکنم دیر بیام خونه.
– بس کن، از دفتر کارم میبینمت، توی کتابفروشی پرنده هم پر نمیزنه. خب، میرم دنبال بچهها دم مدرسه. امشب کوفته درست میکنم و بعدش فیلم نگاه میکنیم.