|
نام محصول: ابر آلودگی
350,000ريال308,000ريال
توضیحات محصول
نویسنده : ایتالو کالوینو
ترجمه : آرزو اقتداری
نثر كالوينو طبيعي، روان ، زيبا و عاري از تصنع و عناصري است كه مطالعهشده به نظر ميآيند امّا در پس اين طبيعي بودن، يك نظم استوار و اصول زيباييشناختي روشن و واضحي وجود دارند. كالوينو نه فيلسوف است و نه نظريه پرداز. او نويسندهاي است هوشيار و دور از توهمات كه هرگز بدبين و نااميد نيست.
در ابر آلودگي طنزي تلخ نهفته است. شخصيت اصلي كتاب مردي است كه در روزنامهاي كار ميكند و مسئول بررسي آلودگي هواي شهر است و بايد مقالهاي در اين زمينه بنويسيد، يعني در واقع در مورد ابري از آلودگي كه بر سر شهر سايه افكنده است و مانند سايه او را تعقيب ميكند. او شخصيتي خاص دارد. روشنفكري است وسواسي و نيز بسيار تيزبين. اين ابر شايد نمادي از آلودگي سياسي – اجتماعي – اقتصادي– فرهنگي اروپا و نارضايتي اين مرد از جامعهاي باشد كه در آن زندگي ميكند. شخصيت داستان نامزدي دارد و بسيار هم به او علاقهمند است، اما زن به طبقۀ ديگري تعلق دارد. از طبقۀ متمول جامعه است و اين دو زمين تا آسمان با هم تفاوت دارند. شخصيت داستان از اين موضوع نيز بسيار در رنج است زيرا بايد نقش بازي كند و خود را آدمي بيخيال و بي مسئله و بيغم جلوه دهد كه هيچ مشكل اقتصادي ندارد. درواقع او مانند هر انسان عادي ديگري با زندگي دست و پنجه نرم ميكند. ابر آلودگي قدم به قدم او را تعقيب ميكند. شايد ابر درواقع همان مشكلات زندگي است كه حل نميشود و سايه به سايه او را دنبال ميكند. ابر شايد هم اشاره به آلودگي زيست محيطي دارد و هم به آلودگي اجتماعي.
شخصيت اين داستان نيز مانند تمام شخصيتهاي ديگر داستانهاي كالوينو (آقاي پالومار، ...) به خود او شباهت دارد و آينهاي از اوست. كالوينو در تمام داستانهايش شخصيت خود را معرفي ميكند؛ روشنفكر، وسواسي، تيزبين، عصبي، نا آرام، نگران از آينده و بياعتماد به وضعيت موجود. او به رغم تمام اين نااميديها و وسواسها در پايان كتاب در ناحيهاي خارج از شهر رم به آرامش ميرسد. درباغي، كنار نهر آبي كه رختشورها در آن مشغول شستن لباس هستند، از طبيعت لذت مي برد؛ آسمان، آب، آفتاب و موفق ميشود دمي بياسايد: «در ميان چمنزارها و پرچينها و سپيدارها، با نگاهم چشمهها را دنبال ميكردم؛ همچنين نوشتههاي روي برخي از ساختمان هاي كوتاه را، رختشويي با بخار، تعاوني رختشويان باركا برتولّا؛ و زمينهايي را كه زنان، مانند اينكه مشغول انگورچيني باشند، با سبدهايشان از آن ميگذشتند و رختهايي خشك را از بندها جدا ميكردند؛ و دشت را كه در زير نور آفتاب، سبزي خود را در ميان آن سپيدي به نمايش ميگذاشت، و آب پفكرده از حبابهاي آبيرنگش را كه جاري بود.
چيز زيادي نبود امّا، براي من كه ميخواستم تصويرهايي در چشمانم نگهدارم، شايد كافي بود.»
|
|