|
توضیحات محصول
نویسنده : ماندا معینی
«عصر چهارشنبه بود. یه چهارشنبه تابستون که با سهشنبه و پنجشنبهش فرقی نداشت. گرم و داغ، زیر نور خورشیدی که راهش رو کج کرده بود طرف غرب و از اون گوشه به همه جا میتابید!
اما نه! این عصر چهارشنبه فرق میکرد! این یکی خوب بود!
بهویژه برای یه دختر بیست و دو ساله که تکفرزنده و یکی یه دونة پدرومادر که قوانین حاکم بر خونواده در مورد اون بدون نوشته شدن هم اجرا میشه و حتی دو سه ساعت خونه نبودنش رو همه حس میکنن، این قوانین میشه بهانهای برای خونه موندن، اونم تو روزای گرم تابستون که دانشگاه تعطیله و دوشنبه و سهشنبه و چهارشنبهش با هم فرقی نداره!
اما این عصر چهارشنبه نه!
خونة مادربزرگ!
نذریپزون خونه مادربزرگ!
و این کلمه یعنی این چند تا کلمه همیشه برای من خوب بوده!
خونة مادربزرگ!
یادش که افتادم ته دلم رو یه خوشحالی قشنگ پر کرد!
|
|