نویسنده : جوجو مویز

   ترجمه : فریبا جعفری‌نمینی

داستان دختر جوان و شادابی که مدت ها پیش از این تمام سعی و تلاش اش بر این بوده که خود را مانند دیگران جلوه دهد و از حقیقت وجودش فاصله بگیرد، اما اتفاقی او را به خود واقعی اش گره زد و تصمیم گرفت که با افتخار آن گونه که واقعا هست زندگی کند. لوئیزا کلارک برای کشف چیزهایی تازه تر پای به ایالات متحده گذاشته است تا این بار همدم زنی ثروتمند باشد، او به توصیه ویل عزیزش آماده است که به دنیایی از تجربیات نو آغوش باز کند، هر چند زندگی مثل همیشه شادی و غم را توامان در دامان انسان قرار می دهد.

گزیده ای از کتاب :

من و تو هر روز به هم نزدیک تر می شدیم، من به تو بیش از هرکس دیگری در زندگی نزدیک بودم. من هرگز چنین احساسی را به هیچ کس پیدا نکرده بودم. من با تمام وجودم به تو نیاز داشتم و بعد تو رفتی… تو رفته بودی و من احساسی عجیب داشتم. مثل این بود که دری به سوی تمام خوبی ها و زیبایی ها برای من باز شده بود و ناگهان کسی آمد و آن در را به شدت روی من بست. انگار که تو هدیه ای بودی که کسی آن را از من ربود.