نویسنده : سینتیا هند

   ترجمه : سحر ابراهیمی

 این کتاب روایتگر ماجرایی پیرامون کلارا است، فرشته زاده ای که با پشت سر گذاشتن آموزش های گوناگون، سرگردانی میان احساسات مختلف، پی بردن به نقش خاصی که در میان دیگر فرشته زادگان ایفا می کند و از دست دادن یک رابطه عاطفی، اکنون گرفتار کابوسی است که می داند به زودی به حقیقت می پیوندد، تصویری از آینده که او را در مکانی تاریک نشان می دهد در حالی که از اتفاقی شوم گریخته است و هم چنان نگرانی در وجودش موج می زند. کلارا می داند اتفاقات خوبی در راه نیست و از اینکه فرشته ای سقوط کرده در حال تعقیب اوست آگاه می شود… او اکنون در برهه ای حساس از زندگی اش به سر می برد و باید سرنوشت خودش را انتخاب کند.

گزیده ای از کتاب :

قبل از این نفهمیده بودم که چقدر دلم برایش تنگ شده. خیلی مشغول دل تنگی برای دیگران بودم، دل تنگی برای مامانم، جفری، تاکر و پدرم. میان تمام آن چیزهایی که جا می گذاشتم، گیر افتاده بودم. اما حالا… مثل این است که بخشی از شما از آسیب دیدن دست برداشته باشد و ناگهان خودتان باشید، صحیح و سالم، و فقط آن زمان است که می فهمید مدتی درد داشته اید. دلم برای شنیدن صدایش توی سرم و توی گوش هایم، دلم برای صورت و لبخندش تنگ شده بود.

با گیجی می گوید: «من هم دلم برات تنگ شده بود.» خم می شود و این را توی گوشم می گوید تا بتوانم میان سروصدا صدایش را بشنوم.