نویسنده : عطیه کشاورز و ...

فروغ كه به علت جرمي بزرگ در مظن اتهام قرار گرفته است به درخواست بازپرس و براي سبك تر شدن حكمش، اسم همه ي متهمين را روي كاغذ مي نويسد. تك تك اعضا كه هريك در گرفتاري هاي خود كمر خم كرده اند، به اداره ي آگاهي فراخوانده مي شوند و مورد بازجويي قرار مي گيرند. در اين بازپرسي ها خاطرات تلخ گذشته و دغدغه هاي هر كدام از آن ها نبش قبر مي شود و بيش از پيش آزارشان مي دهد.

جرم سنگيني كه فروغ را گرفتار کرده پس از يك شوخي، نقشه اش كشيده شد و رفته رفته رنگ واقعيت به خود گرفت.

گزیده ای از کتاب :

هنگامي كه با يك چمدان و با يك دل گرفته اما پراميد به خانه ي نيما آمدم و خود را خوشبخت ترين عروس دنيا مي ديدم، تمام سعيم بر اين بود كه يادم نيايد مادرم براي عقد دخترش نيامد، كه پدرم تنها رسيد و هديه اش براي من يك سكه بود و الباقي اش محروم شدن يگانه دخترش از ارث و وقتي به محضر آمد كه زمان امضايش بود و بعد بدون هيچ حرفي حتي بدون هيچ نگاهي رفت و گويي هنگام رفتنش قامتش دوبرابر سنش خميده شده بود. بايد فراموش مي كردم كه چگونه هاجري را تنها در خانه ي پدري جا گذاشتم و وقتي آنجا را ترك مي كردم هيچ كس در خانه نمانده بود و من چادر نماز مادرم را در آغوش گرفتم و صداي هق هقم تمام خانه را پر كرده بود و از اين درياي بي كران به قدر تنگي جدا كردم و رفتم غافل از اينكه عروس سرزمين مردگان مي شوم.