نویسنده : جورج ویچمن 

   ترجمه : گروه مترجمان اطلس پیدایش

کتاب پیش رو در قالب داستانی ساده و روان که هم برای کودکان و هم برای بزرگسالان قابل بهره گیری است پیرامون یکی از راه های درمانی که هومیوپاتی نام دارد و افراد در سنین مختلف می توانند از آن بهره ببرند نگارش شده است؛ اثر حاضر به ویژه می تواند برای کسانی که در حال بهره گیری از این شیوه درمان یا درصدد کمک گرفتن از آن هستند کارآمد و آگاهی بخش باشد. این شیوه یک روش شبه علمی است که تا کنون آن طور که شایسته است درباره آن برای کودکان گفته نشده و این اثر تلاش دارد تا این کمبود را برطرف سازد.

گزیده ای از کتاب :

هنوز چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمان، چارلی، مریض شد. انگار دل درد وحشتناکی داشت. بابا به آن بیماری «قولنج اسب» می گفت. معلوم بود چیزی خورده که بهش نساخته. به سارا خبر دادم و آمد. هر دو کنار چارلی در اسطبل نشستیم. بابا خیلی کلافه و ناراحت بود. به ما گفت که گاهی ممکن است نفخ اسب ها خیلی خطرناک باشد. دامپزشک به سفر رفته بود و دستیار او را هم پیدا نکردیم. همه ما چارلی را دوست داشتیم و ناراحت بودیم که مریض شده. پهلوهایش خیلی عرق داشت و بی قرار بود. از درد روی زمین به خودش می پیچید. بدتر از همه این بود که نمی گذاشت کسی به او نزدیک شود. حساس و بدخلق شده بود. کاملا با روزهای عادی اش فرق داشت؛ روزهای قبل ساکت و مهربان بود.

پدرم این طرف و آن طرف قدم می زد و سعی می کرد یادش بیاید که دفعه پیش که اسبی قولنج کرده بود دامپزشک چه کار کرد… که یکدفعه سارا پیشنهاد داد: «برید از دکتر هاکس بپرسین. شاید هومیوپاتی برای اسب ها هم موثر باشه.»

-«مزخرفه» این را بابا گفت. «این مریضی کاملا متفاوتیه» و به این طرف و آن طرف رفتنش ادامه داد.

من و سارا به هم نگاه کردیم و یواشکی در رفتیم. مطب دکتر هاکس در شهر بود ولی منزلش به مزرعه ما نزدیک بود. غروب شده بود و به احتمال زیاد در خانه بود. دوچرخه هایمان را برداشتیم و رکاب زدیم.