نویسنده : اسکات لینچ 

    ترجمه : سعید سیمرغ

وقتي چيزي که قرار است بزرگترين سرقت دوران کاري شان باشد در نهايت به شکستي مفتضحانه مي‌انجامد، لاک و دوست با وفايش ژان به سختي جانشان را برمي‌دارند و مي‌گريزد يا حداقل ژان مي‌گريزد. ولي لاک، به خاطر زهر مرگباري که هيچ پزشک و کيمياگري توان درمانش را دارد کم‌کم تحليل مي‌رود. درست هنگامي که پايان کارش نزديک است جادوگري اسرارآميز بلاک پيشنهاد فرصتي مي دهد که مي‌تواند يا جانش را نجات دهد،يا کارش را به يکباره و براي هميشه تمام کند.
 انتخابات سياسي جادوگران در پيش است و اقليت‌ها نياز به يک مهره دارند اگر لاک بپذيرد که نقشش را در بازي ايفا کند از جادو براي بيرون کشيدن زهر از بدنش استفاده خواهد شد هرچند اين فرايند چنان طاقت فرساست که  شايد در حين آن آرزوي مرگ کند. لاک مخالف است، ولي دو عامل اراده اش را خرد ميکند؛ لابه هاي ژان و اشاره جادوگر به زني  از گذشته لاک، سا‌بيتا.
او عشق زندگي لاک است و در استعداد و هوش با او برابر،  و اکنون هم هماورده شده است.
 لاک از همان اولين لحظه ي يتيم و دزد خردسال بود و چشمش به سابيتا افتاد دل به او باخته است .ولي پس از يک معاشقه ي پرآشوب سابيتا جدا شده است .اکنون هنگام برخورد اراده‌ها قرار است با هم تجديد ديدار کنند. لاک براي روبرو شدن با تنها کسي که هم در عشق و هم حقه بازي با او  برابر است بايد بين جنگ با سابيتا يا  عشق ورزي به او يکي را انتخاب کند. تصميمي که شايد زندگي هر دويشان به آن وابسته باشد