نویسنده : مائده میرزایی

این کتاب دربردارنده داستانی خیال انگیز به قلم دختری با دنیایی رنگارنگ و سرشار از آرامش است. مائده که قهرمان داستان اشک های آسمان است در یک روز زیبای بارانی با اتفاقات و ماجراهایی رو به رو می شود که بیش تر به خیال می مانند، او سفری بی مانند را آغاز می کند و پای در مکانی می گذارد که پیش از این ندیده، تا گره از معمای خانوادگی شان باز کند…

گزیده ای از کتاب :

او با کمی تامل از من پرسید: «چرا می خواهی او را ببینی؟ تو که می گویی نه طبابت بلدی و نه درمانگری! پس چرا می خواهی ایشان را ببینی؟ آه! حالا فهمیدم قصد تو چه چیزی است! قصد تو صدمه زدن به پدربزرگ من است نه؟ فکرش را می کردم که تو بخواهی دست به چنین کاری بزنی؛ ولی تو سخت در اشتباه هستی که من بخواهم تو را در انجام این کار زشت و پلید، یاری دهم! آهای! سربازها! بیایید! بیایید که این دختر خیانتکار، قصد کشتن فرمانروای ما را دارد! او می خواهد از وضعیت فرمانروای ما سوء استفاده کرده و ایشان را به قتل برساند! این دختر را هرچه سریع تر دستگیر کرده، او را به زندان ببرید تا حکم این کار احمقانه و خیانتکارانه اش را صادر کنم!»