نویسنده : ال.ام.مونتگمری

   ترجمه : وحید احمدی

 این کتاب روایتگر ماجرای دختری لاغر و ککی مکی و پرحرف به نام آن شرلی است؛ کسی که از طرف خانه کودکان برای خانواده کاتبرت فرستاده شده، در حالی که قرار بود آن ها یک پسر بفرستند تا در کارهای مزرعه به خانواده کمک کند. در هر صورت آن شرلی در روستای آوونلی ماندگار می شود و با حضورش زندگی آرام و کسالت بار آن جا را به شور و هیجان می اندازد.

گزیده ای از کتاب :

یک شب ماریلا مشاهده کرد که «آن» در آشپزخانه گریه می کند، با تعجب پرسید:

-بچه، چه شده؟

«آن» هق هق کنان گفت:

-ماریلا، من دیانا را خیلی دوست دارم. بدون او نمی توانم زندگی کنم اما چه اتفاقی می افتد وقتی او شوهر کند؟ من از همین حالا از شوهر بیزارم. می توانم او را در کلیسا با لباس سفید عروسی تجسم کنم… و آن گاه او از من دور می شود و من دیگر او را نمی بینم.

ماریلا روی گرداند تا «آن» چهره خندان او را مشاهده نکند. چه دختر غریب بامزه یی بود این کودک. ماریلا سعی کرد نخندد. اما نمی توانست جلوی خنده خود را بگیرد. ماریلا سرانجام فریاد زد و خندید و خندید و گفت:

-تو و این تخیلاتت، «آن» شرلی!