(رازهایی از درون)

نویسنده : تونی ابوت  

   ترجمه : فرزانه سروری

این کتاب روایتگر ماجرایی پیرامون اریک جوان است که در نبردی شجاعانه اسیر می شود و به سرزمینی میان خیال و واقعیت فرستاده می شود، شهر رویاها. او به دردی کشنده مبتلا شده و دوستانش نیل و جولی از آن چه برایش رخ داده آگاهی دارند، پس تمام تلاششان را می کنند تا راهی برای درمان دوست خود بیابند اما راهِ یافتن درمان تنها از سرزمینی زیبا و خطرناک به نام ساماریندو می گذرد که علت شهرتش جادوی سیاه است. فرصت محدود است و خطری بزرگ در پیش است، همه چیز به زمان باز می گردد و موفقیت یا شکست دوستان اریک برای پیدا کردن راه درمان جادوگر جوان، اگر راه درمان در زمان مقرر پیدا نشود اتفاقی ناگوار به وقوع خواهد پیوست.

گزیده ای از کتاب : 

نیل بخاطر انفجاری ناگهانی پرتاب شد و از قصر دور افتاد.

وقتی ایستاد، پسری که فکر کرد اریک است، ناپدید شد.

نیل از خودش پرسید: “واقعا اون بود؟! به هیچ وجه او اریک نبود. اریک هرگز منو منفجر نمی کنه. نمی تونه اریک باشه!”

زوزه کشیدن ناگهانی گرگ های بالدار به نیل یادآوری کرد که باید سریعا پیش دوستانش برود.

خود را جمع و جور کرد و به اطراف نگریست و قالیچه را پیدا کرد.

خودش را کامل پوشاند و راه خود را در پیش گرفت و شروع به بررسی موقعیت کاپیتان تالون و خدمه اش کرد.

نیل دوستانش را در داخل که اطراف آیینه ی جادویی جمع شده بودند، پیدا کرد و گفت: “بچه ها! مطمئنا باور نمی کنین که کی رو دیدم…”

پاشا پچ پچ کرد: “وای!… اصلا خوب نیست… آیینه ی جادویی… اریک!”

آیینه ی جادویی، گالن، مکث و رلنا را در اتاق خواب سلطنتی نشان داد؛ در کنار آن ها اریک روی تخت دراز کشیده بود. اکنون چهره اش مانند سایه ی ارواح بر روی بالش دیده می شد.

گالن رو به آیینه گفت: “هرلحظه که می گذره، اریک رنگ پریده تر می شه.

طلسم خنجر یخی، ذره ذره از وجودش می کنه و اونو می بره…”