پنجره‌ی طبقه‌ی چهارم

پنجره‌ی طبقه‌ی چهارم

پنجره‌ی طبقه‌ی چهارم

وضعیت: غیرفعال
ناشر: هنر نو

نویسنده : حامد حاجی‌زاده

 

این کتاب روایتگر داستان مردی متاهل است شبیه به بسیاری از مردان پیرامون مان که در تنگنای عاطفی قرار گرفته و مشکلات اجتماعی و خانوادگی او را به عبور از خط قرمزهایش سوق می دهد؛ او در پی گریز از سختی روزگارش با زنی متاهل رو برو می شود و به دنیای جدیدی پا می گذارد که چالش و مشکلات عجیب تری را برایش رقم می زند. اثر حاضر که داستانی اجتماعی را در خود جای داده از نظر خمیر مایه شبیه به دیگر اثر نویسنده که عروس وردیه نام دارد، است.

گزیده ای از کتاب :


وقتی دنبال ترک مزخرف ترین عادت دنیا توی بالکن نشسته بودم هرگز فکر نمی کردم که خیلی زود بتوانم یک زن سیگاری حرفه ای را ترک دهم. او دیگر سیگار نمی کشید و شاید خیلی زود، دیگر عادت هایش را هم ترک می کرد. آرایش غلیظ و رنگ ناخن هایش چندان به مذاقم خوش نمی آمد. این ها عادت هایی نبودند که ترکشان سخت تر از سیگارش باشد. او هم دلش به دل من گره خورده بود. وقتی نمی توانست حتی چند ساعت ندیدنم را تحمل کند، یعنی اینکه وابستگی اش را نمی تواند پنهان کند. او قهرمان زندگی اش را دوست داشت و من هم ثانیه به ثانیه افکارم بیشتر درگیر تصویرش می شد. شوهرش آخرین مانع برای شروعی طوفانی به شمار می رفت. خودش یک تنه مبارزه می کرد و من هم حتما می توانستم به عنوان یک کمک ستادی فوق العاده برایش باشم. نزدیک مغازه که رسیدم از دور گربه سیاه یکدست و زیبایی نظرم را جلب کرد.

-گربه حیاط!

چطور از خانه تا نزدیکی مغازه آمده؟

او همیشه در قلمرو حیاط فرمانروایی می کرد و از همه جالب تر اینکه کنارش چند گربه دیگر حضور داشتند. اگر ته مانده غذا به او نمی رسید، ظرف چند روز می مرد ولی اعتماد به نفس جدیدش برایم جذاب نشان داد. شاید او هم از شکار من درس گرفته باشد. من آهویی مثل مهسا شکار کردم و او تنها موجودی بود که این موضوع را می فهمید. کار و فعالیت خیلی زود شروع شد. شیرینی کار هزار برابر نشان می داد. هیجان و تلاش کنار یکدیگر قرار داشتند. آقا کرامت شاهد ماجرا بود. او که پیشنهادش به ترک محل ختم شد، با تعجب اوضاع را دنبال می کرد. هنگام کار، گاهی می خواندم، گاهی با مشتری ها شوخی می کردم و گاهی سر به سر آقا کرامت می گذاشتم. اوضاع رو به راه نشان می داد که پندهای آقا کرامت بوی کهنگی می داد. آن ها به درد قدیمی ها می خوردند. برای اولین ملاقات داخل پارک با مهسا خرید یک انگشتر طلا به ذهنم رسید. انگشتر به همان انگشتی بیندازد که عالم را از آمدن قهرمان زندگی اش خبردار کند. البته که می تواند آن را از شوهر روزهای پایانی مخفی کند، روزهای پایانی یک زندگی خفت بار که نفس های آخرش را من هم می شمردم. در اوج کار و کاسبی سری به مغازه طلافروشی زدم. اندازه انگشتش را با معادلات ریاضی برآورد کردم. نباید اولین کادو چیزی کم می داشت. یک انگشتر با چند نگین فیروزه ای که قیمتش معادل یک سکه کامل از طلا می شد.

مشخصات کتاب پنجره‌ی طبقه‌ی چهارم

مشخصات
شناسنامه کتاب
عنوان : پنجره‌ی طبقه‌ی چهارم
ناشر : هنر نو
نویسنده : حامد حاجی‌زاده
نوبت چاپ : اول
تاریخ انتشار : 1399
نوع جلد و قطع : شومیز - رقعی
تعداد صفحات : 260
شابک : 9789647698061
وزن (گرم) : 275
شاخه‌ها
مقالات مرتبط با محصول
مقاله مرتبط با این محصول وجود ندارد.
مرورگر شما بسیار قدیمی است!
جهت مشاهده این وب سایت به صورت صحیح، بروزرسانی مرورگرتان ضروری خواهد بود. بروزرسانی مرورگر
×