نویسنده : نشمیل قربانی

داستانی که از زبان دختری جوان به نام مارال روایت می شود، کسی که قرار است به زودی پاسخ مثبت خود را به خواستگارش پویا اعلام کند و قصد دارد برای آخرین بار سفری مجردی و بی قید و بند را تجربه کند. سفری هوایی که اتفاقی غیر منتظره را برایش رقم می زند. هواپیمای حامل مسافران کیش سقوط می کند و از میان تمام مسافران تنها ده نفر که یکی از آن ها مارال و دیگری مردی جوان و به شدت مذهبی است زنده می مانند. این ماجرا دختر را در فضایی قرار می دهد که همیشه از آن متنفر بوده در کنار انسانی که اصلا باورها و حرکاتش را درک نمی کند.

گزیده ای از کتاب :

نمی دونم چی شد. دنیا برای ما ایستاد یا ما گذرش رو حس نکردیم. شایدم خدا مخصوصا ثانیه ها رو کش داد. هرچی بود که برای من به اندازه ی یه قرن بود حل شدنی تو نی نی چشماش. به نظرم نگاهش قشنگ بود چون من از نگاهش خوشم اومد. چشمای کشیده ش با مژه های نه چندان پرش برای من خاص بود. چراش رو نفهمیدم. ولی لذت بردم که باعث شدم چشم تو چشم بشیم. لذت بردم که خیره ی چشمام شد و برای چند ثانیه نتونست نگاه ازم بگیره. لبخند زدم باز هم از سر رضایت.