نویسنده : الناز دادخواه

این کتاب روایتگر داستان دختری جوان است که اتفاقی تلخ و دلخراش در دوران کودکی اش او را به درس خواندن در دانشگاه افسری ترغیب کرده تا شاید بتواند به سهم خودش از جرم و جنایت و گرفتار شدن خانواده ها در دردهایی مانند آن چه که روح و جان او را آزرده جلوگیری کند. امروز روز سرنوشت سازی برای سوزان است، روزی که می تواند یکی از بهترین فرصت های شغلی را برای او به ارمغان آورد، برای دختری که سال هاست در ارتباط گرفتن با افراد دچار مشکل است…

گزیده ای از کتاب :

نمی تونستم این حقیقتو انکار کنم که من تنها بودم. خیلی تنها. هرگز تبحر خاصی تو پیدا کردن دوست نداشتم و نمی تونستم راحت با دیگران ارتباط برقرار کنم چه جنس موافق چه مخالف.

تو کل دوره ای که دانشکده بودم خیلی ها سعی کردن بهم نزدیک بشن ولی خب با ناشی گری من همه از دور و برم کنار رفتن.

فکر به امروز برام هیجان انگیز بود حداقل از تنهایی در می اومدم. امیلی زن خون گرمی بود که حس می کردم شاید برای اولین بار توی زندگیم واقعا بتونم با یه نفر صمیمی بشم. این کار یه نقطه اوج توی زندگیم بود…