نویسنده : زهرا قلی‌پور

رمان پیش رو با مضمون مذهبی سرگذشت زندگی و عاشقانه های دختری به نام گلایل است که عاشق پسری نظامی به نام رضا می شود.

گلایل و رضا پس از سختی و مخالفت های بسیار به هم می رسند و در کنار هم عشق و زندگی عاشقانه ای را تجربه می کنند.

بعد از مدتی که از زندگی مشترک آنها می گذرد رضا برای ماموریت به سوریه می رود و مدافع حرم می شود….

گزیده ای از کتاب :

اولین بار است نامم را صدا کرده، گلایل گفتنش آهنگ قشنگی دارد. همان طور که چهره زیبا و آرامش به دلم نشسته کلامش هم تاثیر خود را می گذارد و مرا بی قرار وصال می کند. لبخندم را که می بیند دلش گرم می شود. می خواهم بگویم، آخه چطور ممکنه، آدم با یه نگاه عاشق بشه؟

انگار که حرف نگاهم را خوانده، می گوید:

-همون روز تو امامزاده، وقتی که تو سکوت لبخند زدی و ازم فرار کردی من خودمو بهت باختم! همون جا بود که فهمیدم، نیمه گم شده من صاحب همون لبخند ناخواسته و چهره ترسیده ست. باید بیام دنبالت و به هر قیمتی که شده واسه داشتنت بجنگم! اما یه چیزی که فعلا منو شرمنده تو می کنه؛ وضع مالیمه…. فعلا چیزی ندارم. تا زمانی که کارم جور شه … قول می دم بهترین زندگیو برات بسازم. حتی شده در وسع خودم.

دلت که عاشق باشد، دلت که مجنون باشد، دلت که فقط دلداده یک جفت چشم و یک نام باشد. دیگر خانه به چشمت نمی آید. دیگر ماشین به چشمت نمی آید. دیگر هیچ چیز به چشم نمی آید، جز همان دو چشم سیاه.