(فروغ فرخزاد به روایت رمان)

نویسنده : مریم جعفری 

شاید تا به حال وصف ها و شرح حال ها و مقالات و کتاب های زیادی نسبت به زندگی و فراز و نشیب های زندگی فروغ فرخزاد شنیده یا خوانده اید اما خرید کتاب شهر آشوب یک تفاوت چشمگیر با همه آنها دارد. این کتاب فروغ فرخزاد را از سال های نوجوانی به بعد و در قالب رمان معرفی نموده است. رمان شهر آشوب قصد دارد گروه وسیعی از خوانندگان را که در حد شنیده‏‌ها از وی شناخت دارند وارد بطن زندگی اش کند و مشوق ایشان در پیگیری آثار همان دختر نوجوان باشد که روزی «فروغ فرخزاد» شد.

کتاب شهر آشوب حاصل تلاش نویسنده ای است که به دنبال دیده ها و شنیده های آنان که به نوعی با فروغ بوده‏‌اند رفته و با تلاش، آنچه را دیده و شنیده با منطق خود در کنار هم قرار داده و سعی کرده بدون قضاوت این رمان را منتشر کند. در آغاز رمان، روایت دختر نوجوانی بنام فروغ را می‏‌خوانیم که مانند هر دختری شیطنت و زیرکی‏‌های خاص خود را دارد، دل می‏‌بندد و خود را بزرگترین عاشق دنیا می پندارد. او در کنار خانواده و در میان جامعه‏‌ی خود رشد می‏‌کند و تجربه می اندوزد…

برشی از کتاب :
پس از مدت ها این نخستین باری بود که همه ی اعضای خانواده گرد هم جمع بودند. سرگرد بالای اتاق نشسته بود و بچه ها ساکت و خاموش در برابرش. فروغ دلش می خواست این برخورد گرمتر می بود اما بر خلاف انتظارش بچه ها به دلیل سردی پدر و ترسی که از وی داشتند به سلام لرزانی که جوابی کوتاه و ساده داشت بسنده کرده و مثل بچ مکتبی های منضبط در کنار هم نشستند و پدر با اینکه روزهای بسیاری آنها را ندیده بود مثل بیگانه ای سرد حتی از نگریستن به صورتشان خودداری کرده و چشم به گل های قالی دوخت.

وقتی توران برای همه چای آورد و در کنار بچه ها نشست، سکوت عجیبی بر جمع حاکم شد. فروغ به مادرش خیره شده اما وقتی نگاه نگران او را متوجه پدر دید دانست او نیز مثل بقیه از موضوع بی خبر است. حالا همه ی چشمها متوجه پدر بود. سرگرد یک حبه قند در چایش فرو کرد و بر دهان گذاشت و صدای سردش سکوت خانه را در هم شکست و به آن همه انتظار پایان داد. بی مقدمه، شتابزده و عاری از مهر…