نویسنده : مریم دلیر

روايت يك زندگي با تمام تلاطم ها و فراز ونشيب هايش، انسان هايي آشنا يا غريبه كه مي آيند اثري بر دنياي آدمي مي‌گذارند و بار سفر مي‌بندند و يا تا هميشه همراهي اش مي‌كنند. آغازين خطوط داستان جست و جوي دختري زيبا رو براي كار را به تصوير مي‌كشد، او كه تحصيلات بالايي ندارد و بدون هيچ سابقه اي به دنبال يافتن شغلي است آبرومندانه، با تمام وجود و با اعتماد به نفسي بالا كه نقطه قوتي است برايش.

گزیده ای از کتاب :

از اين كه انقدر مواظبم بود احساس خيلي خوبي داشتم. يك جور حس اطمينان و امنيت. انگار من و او تمام خلاء ها و نداشته ها ي يكديگر را جبران مي كرديم. او به يك شكل نيازمند محبت بود و من به شكل ديگر. آن قدر مهربان و ملايم بود كه باورم نمي شد، هم اكنون در مقابل همان مرد سرد و سنگي اي بودم كه حتي نيم نگاهي هم به من نمي انداخت. با همه وجودم خودم را متعلق به او مي دانستم. عشقم لحظه به لحظه نسبت به او بيشتر و بيشتر مي شد. او همسر نازنين من بود و من حاضر بودم تمام جسم و روح و روانم را به او تسليم كنم.