نویسنده : پریسا حسینی

ماجرای رمان پیش رو به سبک و سیاقی متفاوت پیرامون روابط میان افراد است و نقشی که همراهی میان آن ها می تواند در شکل گیری رابطه ایفا کند. شخصیت اصلی کتاب دختری جوان و کم سن و سال به نام گیسو است که با وجود سن کمش مجبور به کار کردن و پرستاری از پدر از کارافتاده و خواهر کوچکش است، او سرکارگر کارخانه ای است که طاها، شخصیت دیگر داستان که پسری متمول است برای به انجام رساندن مسئله ای که در ابتدا نامشخص است به عنوان یکی از کارگرها در آن مشغول به کار می شود و در همان روز اول کاری متوجه چیزهای ناخوشایندی که زیر پوست کارخانه در جریان است می گردد.

گزیده ای از کتاب :

آقای عسگری دستی تکان داد و به سرعت به طرف مینی بوس رفت. خواستم به طرف طناز و بقیه بروم که نگاهمان با هم یکی شد. رسولی غافلگیر شد و سریع به طرف ماشین حرکت کرد و من با قلبی به تپش افتاده و قدم هایی سست به دنبال او، بی اراده به هرچیزی که مربوط به رسولی می شد دقت می کردم. از راه رفتن و متانتش، بی تفاوتی، کم حرفی و خوش تیپ و خوش پوشی اش و حتی بعضی اوقات نگاه هایی که دلم را می لرزاند، درست مثل همین چند ثانیه پیش… سرم را بلند کردم تا قطرات باران روی صورتم کمی هوای دلم را آرام کند. از سر رضایت نفس عمیقی کشیدم. ته دلم برای دقایقی که کنار او خواهم بود شاد بودم. متوجه صندلی جلوی ماشین شدم. پسر آقای امیری نشسته بود و با موبایل صحبت می کرد… چه خوب که آقای معرفت نبود حالا دلیل سوار نشدن هدیه و محبوبه خانم را فهمیدم.