نویسنده : راچل رنه راسل
ترجمه : هادی حکیمشفاهی
خاطرات دختر چهارده ساله ي حساس و روياپردازي كه پس از انتقال به مدرسه ي متوسطه وسچستر، حسابي جلوي دانش آموزان پر فيس و افاده ي آن جا بد مي آورد و مورد تمسخر آن ها قرار مي گيرد. او در ابتدا با اذيت و ناراحت كردن خودش براي محبوب شدن در ميان هم كلاسي هايش تلاش مي كند اما كم كم مي آموزد كه با پذيرش خود و تكيه بر مهارت هاي هنري اش به جايگاه مورد علاقه اش در مدرسه برسد.
گزیده ای از کتاب :
غذام پخش شده بود روي صورتم و لباسام.
قيافم شبيه يك نسخه زنده از يكي از اون نقاشي هاي به هم ريخته برايانا شده بود.
من چشمام رو بستم و همون جا مثل يك نهنگ به گل نشسته درازكش شدم در حالي كه هر سانتي متر بدنم درد مي كرد.
حتي موهام هم درد مي كرد. با اين وجود، بدترين بخش داستان اين بود كه تمام كافه مدرسه، مثل ديوونه ها بهم مي خنديدند.
اون قدر ضايع شده بودم كه مي خواستم بميرم. چشام نمي ديد چون غذا ريخته بود روي چشام و باعث شده بود همه چيز رو تار ببينم.
آخر كار تونستم خودم رو جمع و جور كنم و روي زانوهام خودم رو بكشم. اما هردفعه سعي كردم بلند بشم روي مخلوط اسپاگتي و شير سر خوردم و دوباره افتادم.
بايد اعتراف كنم احتمالا با اون صحنه شنا كردن توي نهارم خيلي خنده دار به نظر رسيدم.