نویسنده : یوستین گردر
   ترجمه : محمدرضا کمالی

این رمان درباره دختری به نام سوفی است که در یک روز متفاوت نامه ای عجیب دریافت می کند، نامه ای که در آن سوالی جالب درج شده «تو کیستی؟» این سوال سوفی را به تفکر درباره خودش وا می دارد، اما این نامه آخرین نامه ای نیست که دخترک را سرشار از پرسش می کند، بلکه نامه هایی از این دست یکی پس از دیگری به خانه سوفی راه می یابند و او را به دنیایی دیگر فرامی خوانند.

“دنیای سوفی” داستانی خواندنی است که تاریخ فلسفه را به زبانی ساده و روان تشریح می کند.

گزیده ای از کتاب :

-سوفی نباید اجازه دهیم سیل تاریخ ما را با خودش ببرد. شاید باید بعضی از ما بمانیم و آنچه را در کناره های رود مانده جمع کنیم.

-جمله عجیبی گفتی.

-عجیب اما واقعی است. ما فقط در زمان خودمان زندگی نمی کنیم. تاریخ همواره دنبال ماست بدان که الان هرچیزی را می بینی روزی تازه و نو بوده. آن عروسک چوبی قرن شانزدهم شاید توسط پدربزرگ پیری برای تولد دختری پنج ساله ساخته شده… بعد دخترک بزرگ شد، به بلوغ رسید و ازدواج کرد. شاید او هم صاحب دختر شد و عروسک را به او داد. خودش هم پیر شد و عاقبت از دنیا رفت. عمری طولانی داشت، اما یک روز مرد و دیگر هرگز بازنخواهد گشت. در حقیقت برای دیدار کوتاهی اینجا آمده بود. اما عروسک او هنوز روی قفسه نشسته.

-پس همه چیز در اطراف ما هم خیلی جدی و هم ناراحت کننده هستند.

-بله همینطوره. پا به این دنیای شگفت انگیز می گذاریم. همدیگر را دیده بعد از آشنایی، لحظه ای کوتاه با هم گذارنده و بعد همدیگر را از دست می دهیم و ناگهان به همان سرعتی که آمده بودیم، می رویم.

-می خواهم بدانم شما چرا مدتی را در کلبه سرگرد زندگی می کردید؟

-می خواستم در زمان هایی که برایت نامه نگاری می کردم نزدیک تو باشم و چون می دانستم کسی آنجا زندگی نمی کند.

-پس باید بگید پدر هیلد از کجا می دانست شما آنجا هستید؟

-مطمئنم که او همه چیز را می داند.

-هنوز نفهمیدم پستچی را چطور برای آوردن کارت پستال ها به آدرس جنگل فرستاد!

-پدر هیلد همه جور کار می تواند انجام دهد.

-اگر آن مرد زرنگ را ببینم می دانم چگونه با او رفتار کنم و بعد روی صندلی دسته داری ولو شد.

-اگر می خواهی به آن مرد برسی فقط با مطالعه فلسفه امکان پذیر است. بگذار درباره دوران رنسانس بگویم. کمی بعد از مرگ قدیس آکویناس فرهنگ یکپارچه مسیحیت شکاف برداشت و فلسفه و علم از الهیات کلیسا کمرنگ شد و حیات مذهبی رابطه مستقل تری با عقل و منطق یافت. افراد زیادی تاکید داشتند که از راه تعلق نمی توان به خدا نزدیک شد، زیرا وجود خدا ناشناختنی است. مسئله مهم برای انسان آن است که تسلیم اراده خدا شود، نه اینکه رازهای الهی را بدانیم.

رابطه علم و دین آزادانه تر بود و راهی به سوی روش های علمی نوین باز شد. شور و شوق مذهبی تازه ای ایجاد گردید. اصل و زیربنای دو جنبش نیرومند قرون پانزدهم و شانزدهم یعنی رنسانس و اصلاح دین نهاده شد.