نویسنده : الکس مایکلیدیس
ترجمه : مریم حسیننژاد
رماني روان شناختي، مهيج و معمايي درباره ي زن هنرمندي به نام آليسيا برنسون كه در سن سي و سه سالگي همسرش، گابريل، را به طرز فجيعي مي كشد و پس از آن براي هميشه سكوت اختيار مي كند. تنها كاري كه آليسيا در دوران بازداشت خانگي اش به آن مشغول مي شود، كشيدن نقاشي بر روي بوم است. در این میان یک نقاشي كه در آن نام يك افسانه ي يوناني كه بر اساس آن زنی زندگي اش را فداي شوهرش كرده بود، به چشم مي خورد. ارتباط اين پرتره با وضعيت آليسيا در طول داستان مشخص مي شود.
گزیده ای از کتاب :
دستم را بالا گرفتم و حلقه ي ازدواجم را چرخاندم.
«اين حلقه چيزي به تو مي گويد. درست است؟»
چشمان آليسيا خيلي كند به طرف حلقه حركت كرد.
«به تو مي گويد كه من متاهلم. مي گويد كه همسري دارم. ما تقريبا نه سال پيش ازدواج كرديم.»
پاسخي نداد و فقط به حلقه زل زد.
«تو حدود هفت سال پيش ازدواج كردي. درست است؟»
پاسخ نداد.
«من همسرم را خيلي دوست دارم. تو هم عاشق شوهرت بودي؟»
چشمان آليسيا حركت كرد و به صورتم خيره شد. به هم زل زديم.
«عشق همه ي احساسات را در بر مي گيرد. مگر نه؟ احساسات خوب و بد را. من عاشق زنم هستم. اسمش كتي است. اما گاهي از دستش عصباني مي شوم. گاهي… از او متنفر مي شوم.»