نویسنده : الکس مایکلیدیس

   ترجمه : مریم حسین‌نژاد

کتاب پیش رو روایتگر داستانی جنایی، آمیخته با عناصر روانشناختی و اسطوره های یونانی است که به قلم نویسنده ی رمان پرفروش و موفق بیمار خاموش به نگارش درآمده و تجربه ی موفقیت آمیز خلق رمانی جذاب را باری دیگر برای نویسنده تکرار کرده است.

ماریانا زنی جوان و مسلط به امور روان درمان گری است. او در یکی از جلسات درمانی خود با هنری آشنا شده؛ مردی که سال ها تحت تجاوز پدرش بوده و اکنون به ماریانا علاقه مند شده است. این علاقه رابطه آن دو را دچار تنش و چالش می کند و در اوج این تنش هاست که ماریانا با خبری شوکه کننده مواجه می شود؛ دختر جوانی با ضرباتی شدید به قتل رسیده، دختری که به احتمال بسیار زیاد دوست دختر خوانده ماریانا است! پیگیری ماریانا برای سر در آوردن از اتفاق رخ داده، پای او را به ماجرایی  خطرناک باز می کند. ماجرایی غیر قابل پیش بینی و غافلگیر کننده که خواننده را به نفس نفس خواهد انداخت.

گزیده ای از کتاب :

صبح زیبایی بود. در تمام طول رودخانه، آفتاب از لای درختان بید می تابید و باعث می شد که برگ ها درخشش سبزرنگی را بالای سر ماریانا ایجاد کنند و گیاهان نگون سار در زیر پایش مسیر سبزی را ساخته بودند که شبیه پروانه های صورتی ریز بود. به سختی می شد زیبایی این منظره را با دلیل حضور ماریانا یا افکارش که مدام حول قتل و مرگ می چرخید، تطبیق داد.

با خودش می گفت، دارم چه غلطی می کنم؟ این دیوانگی است.

سخت بود به نکات منفی یا چیزهایی که نمی دانست، بپردازد. نمی دانست چه طور یک قاتل را گیر بیندازد. او مثل جولین، جرم شناس یا روان شناس پزشکی قانونی نبود. تمام چیزی که داشت، دانشی غریزی از طبیعت و رفتار انسان بود که طی سال ها کارکردن با بیماران به دست آورده بود. باید انجامش می داد. باید یا این تردید به خود را کنار می گذاشت یا خودش را عاجز می دید. باید به غرایزش اعتماد می کرد. لحظه ای فکر کرد.

از کجا شروع کنم؟

خب، نخست و مهم تر از همه این بود که  تارا را بشناسد: چه طور آدمی بود؟ چه کسانی را دوست داشت؟ از چه کسانی نفرت داشت؟ و از چه کسانی می ترسید؟ ماریانا فکر کرد حق با جولین است: تارا قاتلش را می شناخته. پس ماریانا باید اسرار تارا را کشف می کرد. کار سختی نبود. در گروه هایی مثل این ها، در جمع های جداگانه و کوچک، شایعه زیاد است و مردم اطلاعات نزدیکی از زندگی خصوصی یکدیگر دارند. مثلا اگر این ادعای تارا درباره ی ارتباطش با ادوارد فوسکا حقیقت داشت، شایعات زیادی درباره ی آن به زبان می آمد. حرف های زیادی از گفته های تو دانشکده. پس این جایی بود که ماریانا باید پرسش هایش را شروع می کرد.

و مهم تر این که، حرف ها را می شنید.