نویسنده : ازما جلال‌الدین

   ترجمه : فیروزه مهرزاد

ازما جلال الدین، معلم، نویسنده و رمان نویس کانادایی است. او در یکی از دبیرستان های کانادا تدریس می کند، به مطالعه و نوشتن علاقه وافری دارد و با اولین رمان خود« سرانجام آیشا» به شهرت رسید.

کتاب حاضر روایتی جذاب و دلنشین از دختری به اسم آیشاست. دختری که برای دستیابی به موفقیت کارهای زیادی  پیش رو دارد و با تلاش و پشتکارِ قوی به سمت مشکلات قدم بر می دارد. آیشا به ادبیات و خواندن شعر علاقه ی بسیاری دارد و همیشه رویای شاعرشدن را در سر می پروراند، اما این رویا را کنار گذاشته تا بتواند بدهی هایش را به دایی اش پرداخت کند. در این میان شخصی وارد زندگی آیشا می شود که با همه ی تناقض ها، آیشا را مجذوب خود می کند.

گزیده ای از کتاب :

آیشا ماشینش را در ورودی ماشین رو پارک و به آرامی موتورش را خاموش کرد. ساعت شش بود و او هفته اول را به عنوان یک معلم دبیرستان به سختی جان سالم به در برده بود.

در کیف کنارش دو کتاب در زمینه ی استراتژی های مدیریت کلاس، همراه با برنامه درسی کلاس دهم وجود داشت که کل آنها آخر هفته اش را پر می کرد.

اما امشب نه. امشب قرار بود همچون دختری دانشجو که تنهاست مهمانی بگیرد؛ یعنی گرفتن پیتزا و دیدن فیلم های قدیمی هندی.

آیشا به حفصه پیام داد. «چه ساعتی باید بیایم؟»

«حالا هر چه. این طور نیست که تو دیگه برای من وقت نداری، خانم کارمند.»

آیشا آه کشید. حفصه از اینکه تمام هفته جواب تلفن یا پیام هایش را نداده بود ناراحت بود. به دلیل اینکه من شاغل هستم، چون نمی توانم از کارم بزنم و به خودم برسم، و بعد احساس گناه کرد. حفصه برایش مثل یک خواهر کوچک بود و بعضی وقت ها خواهران کوچک کج خلقی می کنند. بهترین راه برای مقابله با عصبانیت، نادیده گرفتن آن بود. سریع دوباره به حفصه پیام داد: من همیشه برای شب های بالیوود وقت دارم! بجنب، قراره خوش بگذره! ما باید جست و جوی شوهر برای تو را جشن بگیریم! یک ساعت دیگه اونجام.