نویسنده : دانیل استیل

   ترجمه : گلرخ مهبد

این کتاب روایت گر ماجرای زندگی زنی استوار، با اراده و نجیب زاده به نام سارا است که اکنون در آستانه هفتاد و پنج سالگی قرار دارد و از گذر عمر و زندگی پر فراز و نشیبی که سپری کرده احساس خرسندی می کند. هرچند این اصلا به این معنا نیست که او هرگز روزهای سختی را تجربه نکرده بلکه ناملایمات را در مسیر زندگی پذیرفته است. ماجرای زندگی سارا از سال های جوانی اش آغاز می شود از هنگامی که تصمیم می گیرد با فردی یک زندگی مشترک را آغاز کند.

گزیده ای از کتاب :

سارا هم به او لبخند زد و گفت: «چقدر نسبت به زندگی مشترکمان هیجان زده ام.» او مشتاق زندگی با ویلیام بود، می خواست او را بهتر بشناسد، خودش را، قلبش را، زندگی اش را، علائقش را، روحش را… دلش می خواست از او بچه دار شود، با او خانه مشترکی داشته باشد، از آن او باشد، و در کنارش باشد و کمکش کند.

«من هم همینطور، مثل اینکه این انتظار تمامی ندارد.» و همینطور آدم های فراوانی که همیشه دور و برشان بودند و آنها را از پرداختن به خودشان باز می داشتند. ولی انتظار به سر آمده بود. فردا، همین موقع، آنها زن و شوهر می شدند: دوک و دوشس ویت فیلد.

هر دو مدتی به تماشای رودخانه ایستادند. ناگهان ویلیام شانه های او را گرفت و با حالتی جدی به او گفت: «امیدوارم که زندگی ما همیشه به آرامش این رودخانه جریان پیدا کند… و اگر نشد امیدوارم که بتوانیم شجاع باشیم، هم برای خودمان و هم برای دیگران.» و با نگاهی سرشار از عشق بی پایان در چشمان او نگریست که برای سارا از هر لقب و عنوانی با ارزش تر بود. «امیدوارم هرگز از من ناامید نشوی.»