آبی کم‌جان

آبی کم‌جان

آبی کم‌جان

وضعیت: غیرفعال
ناشر: هیلا

نویسنده : محمدعلی دستمالی

 

عینکش را درآورد و یکی دو سطرش را خواند. آثار تردید در سیمایش پدیدار بود. با اکراه کاغذ را برداشت، پول را داد و رفت. فردای آن روز برگشت. گفت که متصدی دفتر شعبه عریضه را برده به قاضی نشان داده، بعد هر دو با صدای بلند خوانده‌اند. قاضی دستور داده عریضه را ببرند تا جناب دادستان هم خط را ببیند، هم با دیدن متن جالب عریضه خستگی‌اش دربرود. نوشته بودم: «دادور قاضیا! کسی به تظلم‌خواهی آمده که آنات و ساعات عمر را صرف خدمت به بیماران کرده و از دادار جز سلامتی و آرامش نخواسته است. رواست سیلی ستم بر رخسار من و زخم افترا بر روان من؟ این‌که به بریدن قامت من برخاسته همسر است یا تیشه‌زن؟ به‌یقین که شرعِ یزدان نمی‌پذیرد چنین ستم‌های سترگ را. به من بگویید، قانون چه سخن دارد؟ زبانم لال، قانون شما روا می‌دارد این جفا را؟» در جریان دادرسی، باز هم دو سه بار گفتگو کردیم. از کار و بارم پرسید. وقتی گفتم تعریفی ندارد، پیشنهاد کرد همراه بیمار شوم. قول داد کمکم کند. پای قولش ایستاد. در مدتی کوتاه، همراه بیمارانی شدم که یا کسی را نداشتند کمک‌حالشان شود، یا فرزندانشان گرفتار کار و زندگی بودند و پول خوبی می‌دادند که در بیمارستان، کسی همراه پدر و مادرشان شود. کار و بار خرید وسایل و داروهای بیمارانم را حل کردم، دو بیمار دیگرم را بردم سونوگرافی و هر دو را برگرداندم توی اتاقشان. تا بیمارِ تصادفی را از اتاق عمل بیرون بیاورند، دو ساعت وقت داشتم. به یکی از بچه‌های اتاق عمل سپرده بودم همین که ریکاوری تمام شد تک‌زنگ بزند. رفتم پیش محبوبه. یک گل ارکیده بسیار زیبا روی میزش بود. گل را که دیدم، دلم گرفت. انگار ارکیده نبود، رخسار زیبای ریحان بود روبه‌روی من.

مشخصات کتاب آبی کم‌جان

مشخصات
شناسنامه کتاب
عنوان : آبی کم‌جان
ناشر : هیلا
نویسنده : محمدعلی دستمالی
نوبت چاپ : اول
تاریخ انتشار : 1400
نوع جلد و قطع : شومیز - رقعی
تعداد صفحات : 119
شابک : 9786226662208
وزن (گرم) : 120
شاخه‌ها
مقالات مرتبط با محصول
مقاله مرتبط با این محصول وجود ندارد.
مرورگر شما بسیار قدیمی است!
جهت مشاهده این وب سایت به صورت صحیح، بروزرسانی مرورگرتان ضروری خواهد بود. بروزرسانی مرورگر
×