نویسنده : مهین بهزاد و ...

کتاب حاضر حاوی 4 نمایشنامه برگزیده جشنواره بین المللی به نام های: (وقتی با بودا رخ در رخ شدی، بودا را بکش!- مجمع نجیبزادگان بیفایده- اوراد بادهای وحشی سرکش و مگالدون) است. به دنبال تغییر در شکل زندگی امروزی، شکل تئاتر و… نیز تغییر خواهد کرد به گونه ای که به سبکی متناسب با شرایط امروزی در آید. از این رو کتاب حاضر سعی در شناخت تئاتر با صحنه و رویکردهای جدید اجرا دارد و می تواند برای دانشجویان و هنرجویان سودمند واقع شود.

گزیده ای از کتاب :

یزدان       من فکر نمی کردم کار صبور باشه. فقط بعید ندونستم که اون بدونه کار کیه. اما اون اشتباه فهمید. (مکث) بعضی وقتا فکر می کردم می خواد من رو بکشه. سایه دستاش رو می دیدم بالای سرم که آماده می شن گردنم رو خرد کنن! من رو می ترسوند. (مکث) اما خب تا حالا که این کار رو نکرده… (مکث) آقا ببخشید من دیگه نذرم رو ادا کردم. کلی کفش جفت کردم، اینجا اونجا رو تمیز کردم، به زائرا خدمت کردم، خبری اگه بوده به گوشتون رسوندم… دیگه باید برگردم خونه…

(مکث) فقط یه چیزی آقا اگه یه لحظه به سر آدم بزنه که دیگه نخواد تو این دنیا باشه، اون وقت همه نذر و دعاهاش از اعتبار می افته؟! یعنی صبور که همیشه حواسش به گنبد بوده، با این خبطی که کرده تکلیفش چیه؟! (مکث) الان نذرش رو کامل ادا نکنه گناه کرده یا اگه ادا کنه؟!

احمد       من فکر نمی کنم کار صبور بوده باشه، به حرف یزدان زیاد گوش ندید، اون قصه زیاد می بافه! به گمونم یه چیزی این وسط هست که ما نمی دونیم آقا! (مکث) آقا بذارید صبور نذرش رو تمام و کمال ادا کنه. اون وقت خودش با پای خودش می ره. یه جوری می ره که انگار هیچ وقت اینجا نبوده!

صبور          تو کل حرم چو افتاده بود که من بچه زن رو کشتم. هرجا پا می ذاشتم حرف من بود. اولش پچ پچ می کردن اما بعد یه مدت دیگه تو صورتم بهم فحش می دادن! (مکث) دائم منتظر بودم شما بیای سراغم. اما هیچ خبری نشد. خیلی روزا اومدم و پشت در این اتاق نشستم تا بیام و همه چیز رو بهتون بگم. اما هرچی کردم نتونستم پام رو داخل بذارم. نمی خواستم کسی من رو از گنبد طلایی جدا کنه! (مکث) اولش فکر کردم دروغ می گن شما می دونی کار کی بوده، اما وقتی دیدم سراغ هیچ کسی نرفتید دیگه برام حتمی شد که شما می دونید من این کار رو کردم.