نویسنده : زهرا بیگدلی
کتاب حاضر روایتی جذاب و شیرین از دختری به نام پرواست. پروا دختری پرورش یافته میان حسرت ها و سختی ها.. دختری جسور و محکم که با مادرش کنار همسایه های پرماجرایش، در خانه ای قدیمی زندگی می کند. پروا عاشق امید پسر همسایه می شود اما قصه آنطور که می خواهد پیش نمی رود. او برای نجات دادن مادرش، توسط امید به زندگی مردی به ظاهر سخت دعوت می شود و در همان اوایل زندگی اش متوجه نامتعارف بودن رفتار های او می شود و سر از راز بزرگ میان او و امید در می آورد. و همین راز پروا را به طور عجیبی بین این دو مرد قرار می دهد..
گزیده ای از کتاب :
انگار از یک بلندی به پایین پرتاپ شدم و با ترس چشم باز کردم، تمام تنم کوره ی آتشی شده بود و داشتم می سوختم، پتو را کنار زدم و در جایم نشستم، کابوسم یادم نمی آمد ولی از لباس هایم که از خیسی عرق به تنم چسبیده بود و نفس نفس زدن هایم حدس این که زیادی هولناک بوده راحت بود.
پوفی کشیدم و به ساعت نگاه کردم هفت بود و عادت داشتم این ساعت به بیمارستان بروم و حال خان جان را جویا شوم اما امروز قرار بود ساعت نه هاکان به دنبالم بیاید، وای با پژمان تماس نگرفته بودم! سریع گوشی ام را دست گرفتم و روی نام ” تنها راه حل” ضربه زدم. صدای آرام و خشکش در گوشی پیچید: – بله؟ – سلام. – سلام صبحت بخیر.
حوصله ی مکالمه ی طولانی رو نداشتم باید به حمام می رفتم، لباس های چسبیده به تنم آزاردهنده بود.
– میشه بگی برای چی بهم نگفتی کلیه اون مرده به خان جان نخورده و رد کردن پزشکا؟
بدون ذره ای تأمل جواب داد:
– آخر وقت متوجه شدم فکر کردم شاید خواب باشی تماس نگرفتم، این که مشکلی نیست یکی دیگه پیدا می کنیم.
نمی دانستم راست می گوید یا نه ولی به هرحال مهم نبود.
– من تونستم پول کلیه رو جور کنم.
سکوت بینمان حکم کرد ولی تماس قطع نشده بود خودم سکوت را شکستم.