نویسنده : جو ابرکرومبی 

   ترجمه : سعید سیمرغ

خانه‌اش را سوزانده‌اند.
برادر و خواهرش را دزديده‌اند.
ولي انتقام در پيش است.
شاي ساوت اميدوار بود بتواند گذشته‌اش را دفن کند و لبخند زنان راهش را بکشد و برود، ولي حالا مجبور است همان راه‌هاي بد گذشته را در پيش بگيرد تا اعضاي خانواده‌اش را برگرداند، آخر او زني نيست که از آنچه بايد انجام شود، رو برگرداند. و به دنبال آن‌ها راه مي‌افتد و چيزي همراه ندارد جز يک جفت قاطر و پدرخوانده‌ي بزدلش، لمب. ولي بعداً معلوم مي‌شود که لمب هم گذشته‌ي خون‌باري را پشت سرش دفن کرده است. اما گذشته هرگز زير خاک باقي نمي‌ماند. 
سفرشان آن‌ها را از علفزاري پهناور به يک شهر مرزي مي‌رساند که در تب طلا، خصومت، نبردهاي تن‌به‌تن و قتل و غارت گرفتار شده. شهري در ارتفاعات نقشه برداري نشده‌ي کوهستان. از همه‌ي اين‌ها بدتر، مجبور مي‌شود با نيکومو کاسکا سرباز بدنام و بدآتيه هم‌پيمان شوند و با وکيل سست‌عنصرش، تمپل، دو مردي که هيچ‌کس نبايد به آن‌ها اعتماد کند...
گذشته هرگز زير خاک باقي