|
نام محصول: برجهای قدیمی
ناموجود
توضیحات محصول
نویسنده : علیمراد فدایینیا
«برجهای قدیمی» علیمراد فدایینیا دومین کتابی است که از او منتشر شده است. «برجهاي قديمي» حكايتهاي پيوستهاي است كه در تابستان پنجاه نوشته شدهاند و دَه داستان را در بردارد: مراجعت بيتقصير، رفتهها كه نميآيند، هجوم هياهو، پیشانی، مسجد سلیمان، پلك، گریانی نامها در باروی خاطره، راههای این سوی که میروی، اين و ف. کتاب با داستان «مراجعت بیتقصیر» آغاز میشود: «در بازگشت، نگاه فقط روی دود میماند که سالن را پر کرده و تکان نمیخورد. خستگیِ دو ساعت قبل، همچنان یکجور کوفتگی بود- که در ذهن آدم جریان داشت. میخواستم بروم و صدایش کنم – که باز هوس کردم به شاخه آن طرف شیشه نگاه کنم. و باز هوس پریدن روی شاخه...». داستان بعدی «رفتهها که نمیآیند» است: «فاصله، ختم را گفتم و منتظرم ماند، و نه، دروغ میگویم، منتظر ماندم. برگشتم که بگویم لجن روی زخم ریختن خون را بند نمیآورد، تمام میشود، که آنها لجن را روی زخم نهادند....» و داستان «هجوم هیاهو» که ادامه داستان قبلی است، بعد داستان «پیشانی»: «خوب. نه تشنهام. بگذار بنشینم. یکدم بیش نیست. دارد میآید. حس میکنم. نه. دارد شروع میشود. حس میکنم. ف: آیینهکاری؟ بدم میآید. اما، این اما، اما دستبردار نیست...» داستان بعدی نامش مسجد سلیمان است: جایی که «هیچکس گنجشک نیست. اینجا هیچکس سراغ باغ بهشت را نمیگیرد.» و داستان «پلک» که دیالوگمحور است. «گریانی نامها در باروی خاطره» داستان یا حکایت بعدی است، که خود چندپاره است. اولی، انجام: کوتاه در سه صفحه. با تعابیری زیبا و بدیع از کوه، از کوهستان و مرد کوهنورد مشکوک. ٢- خاطره: «حالا میتونیم یا نه/ هنوز نه/ کجا صداتو میتونم بشنوم/ وقتی که/ خب اینم که اینجا/ دیگه/ کارای فراوون داریم که باید انجام بدیم/ کجا؟» این تکه، حرفها درست مانند شعر در سطرهای جداگانه آمده است. انگار که حرف، میرود، در کوه میگردد و بازمیگردد. ٣- باور: «ف» در این تکه حضور پررنگ دارد. چند دیالوگ میگوید خطاب به مخاطب و میرود. «راههای این سوی که میروی» حکایتِ دیگر کتاب است. «از این سو که نگاه میکنی میبینی و این قانعت نمیکند تا برگردی. خواب از پشت پردهها تمامی آن سوی را میرباید. میکشاند. باد میآید. حکایتِ «این»: «تمام شده بود. من نگفتم او بگوید. او هم نخواست بگوید. گفتم تمام شده است.» داستان آخر که «ف» نام دارد، به بیژن الهی تقدیم شده است. در تمام این حکایات به همپیوسته «ف» تکرار میشود. حکایات داستان سرراستی ندارد یا اصلا داستانی در کار نیست. حکایت، حکایتِ کلمه است. کلمهای که بناست فدایینیا خود را در آن بازآفریند.
|
|