|
توضیحات محصول
نویسنده : محمد حجازی
محمد حجازی (۲۵ فروردین ۱۲۷۹ در تهران - ۱۰ بهمن ۱۳۵۲ در تهران)، نویسنده، رماننویس، نمایشنامهنویس، مترجم، سیاستمدار و روزنامهنگار معاصر ایرانی بود.
سید محمد حجازی، ملقب به مطیعالدوله، فرزند نصرالله مستوفی، پدرش مستوفی دربار قاجار بود. محمد حجازی تحصیلات مقدماتی خود را در مدرسه سن لویی در تهران انجام داد. پس از گذراندن دوران تحصیلی متوسطه به فرانسه رفت در آنجا دانشنامه مهندسی در تلگراف بیسیم گرفت و پایاننامه خود را در برلین به فارسی ترجمه کرد. در مراجعت به ایران به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد. سپس عهدهدار سمتهای مختلفی شد، از جمله مدیر مجله «ایران امروز»، و «پست و تلگراف و تلفن»، شد و مقالات خود را در نشریات آن زمان بخصوص باباشمل، به چاپ میرساند. حجازی صاحب سبکی نو و دلنشین در نویسندگی است همین امر او را در زمره نویسندگان درجه اول قرار میدهد.
قسمتی از این کتاب :
هردفعه که از جلوی آن دکه نقاشی میگذشتم،هر قدر عجله داشتم باز می ایستادم و مدتی از پشت شیشه تماشا میکردم،میدیدم سری که این صورتها را خیال میکند،خواه صورت محزون دختری باشد یا پیرمرد سقا،یک دنیا شور وذوق دارد و دستی که این خیالات را روی پرده میکشد،پر از مهارت و نمک است.قصد داشتم یکی از آن پرده ها را بخرم و ببرم خانه،با صبر و حوصله قلمهائی را که نقاش زده از هم جدا کنم و از هر قلمی راز دلش را بخوانم،ببینم وقتی به چشم آن دختر غمزده رسیده چه حالتی داشته،وقتی بتارهای مویش آویخته فکرش کجاها میرفته،وقتی به بناگوشش دست میبرده چه احوالی پیدا میکرده،یکی دوبار هم نزدیک شد که داخل کارگاه بشوم و پرده را بخرم...دستم بدر رفت اما باز نکردم.فکر کردم شاید نتوانم قیمتی را که او میخواهد بدهم،از آن بدتر می ترسیدم که مبادا با استاد صنعتکار چانه بزنم.
|
|