|
نام محصول: حالا یک کلاه آفتابی قرمز دارم
غیرفعال
توضیحات محصول
نویسنده : عطیه راد
مرگ، قبرستان، بیماری، خرافه، تنهایی، باورها و ... المانهایی هستند، گرد آمده در مجموعه داستان «حالا یک کلاه آفتابی قرمز دارم» به قلم «عطیه راد» که شامل شانزده داستان کوتاه در صد و شانزده صفحه است که اواخر سال نود توسط نشر چشمه به بازار کتاب راه یافته است.
نگاه مجموعه به بازتولید واقعیات اجتماعی است با حالوهوایی نوستالژیک. اغلب داستانها رئالیستیاند. راویها گاه منِ هستیشناس هستند و گاه سوم شخص محدود. راوی اغلب لحنی جدی و نوستالژیک دارد و گاه طناز میشود. بهانهی روایت به چالش کشیدن رسوم، عادات، سنن و هژمونیهاست و غرض از دستمایه قراردادن مرگ در بعضی از داستانها، فرافکنیِ هراس از مرگ است. این وقوفِ به مرگ، احساس خسران و رنجی مادامالعمر در نتیجه دارد.
داستان اول این مجموعه که به گفته ی راد مقام اول جشنواره ی داستان ایرانی را در شب یلدا سال 86 از دست علی خدایی از آن خود کرده است به حسام الدین تبریزی اختصاص یافته است. شخصیتی که به خاطر کفش تنگ و نویی، پاش تاول می زند تا تاولش شود زخم و زخم شود چرک تا آن که دکتر به او بگوید که باید عمل کند وتا بالای انگشتها ببردش.اما داستان به همین جا ختم نمی شود. بعد بریدن پا تازه حاجی به فکر کفن و دفن قسمت بریده شده، می افتد و هنگام تشیع جنازه ی پا انگار تو ختم و عزای سیدالشهدا باشد های های زار می زند.
|
|